۱. نامردِ روزگار🌱 (ویکوک)

1.4K 217 97
                                    

──────⊹⊱✫⊰⊹──────هوا آفتابی و گرم بود

Rất tiếc! Hình ảnh này không tuân theo hướng dẫn nội dung. Để tiếp tục đăng tải, vui lòng xóa hoặc tải lên một hình ảnh khác.

──────⊹⊱✫⊰⊹──────

هوا آفتابی و گرم بود. اونقدر گرم که حتی ناله ی کولر های آبی بالای پشت‌ بام هم در اومده بود و خیلی از افراد پوشش های برزنتی رو سایه ی کولر هاشون کرده بودن تا باد خنک تری دریافت کنن.

جونگکوک دو لیوان رو از آب، گلاب، خاکشیر و کمی شکر پر کرد و اونها رو روی سینی کوچک و مسی رنگ قرار داد. به سرعت به طرف درِ حیاط رفت و بعد از اینکه دمپایی های قرمز رنگش رو پوشید، کمی انگشتهاش رو از داغی اونها جمع کرد.

همونطور که سعی میکرد شربت ها روی سینی نریزن، برای بالاتر بردن تمرکزش لبهاش رو به داخل دهانش کشید و به سمت حیاط پشتی رفت.

وقتیکه با مردش روبرو شد، لبخند بزرگی زد و سینی رو روی زمین، کنار باغچه گذاشت و یکی از لیوانها رو به سمت همسر عزیزش گرفت:

"شربت خاکشیر درست کردم. بخور گرما زده نشی."

تهیونگ درحالیکه داشت پوشش برزنتی رو روی کولر تنظیم میکرد، هومی زیر لب کرد و جونگکوک لیوان شربت رو توی سینی برگردوند و دستمال یزدی رو از دور گردن تهیونگ برداشت تا عرق نشسته بر گردن و پیشانی پسر رو پاک بکنه.

تهیونگ آهی کشید و چند ثانیه ای دست از کار کشید تا نفسی تازه کنه. جونگکوک با عشق عرق روی پیشانی همسرش رو پاک کرد و تهیونگ لبخندی به چهره ی متمرکز اون زد. دستمال یزدی رو از پسر گرفت و اشاره ای به لیوانها کرد:

"گرم میشن زیر آفتاب گذاشتیشون."

جونگکوک بلافاصله به سراغ شربتها رفت و یکی از اونها رو به تهیونگ داد. تهیونگ جرعه ای از اون نوشیدنی خنک و گوارا رو نوشید و با پشت دستش خیسی نشسته بر روی سبیل های مشکی رنگش رو گرفت.

جونگکوک لیوانهاشون رو روی سینی گذاشت و درحالیکه به تهیونگ که دوباره مشغول تنظیم کردن پوشش برزنتی شده بود نگاه میکرد، کش شلوار گشاد و گل گلیش رو کمی بالاتر کشید:

"خواهرت زنگ زد."

"جدی؟ چی میگفت؟"

ریحون و مجنون (دو ورژن ویکوک و کوکوی)Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ