🌱[ریحون و مجنون]🌱
[Completed]
کاپل: تهکوک [دو ورژن ویکوک و کوکوی]
ژانر: عاشقانه، طنز، روزمره، اسمات +۱۸
خلاصه:
تا به حال به این فکر کردید که اگر تهکوک ایرانی بودن، چه زندگیای داشتن؟ چطور عاشقی میکردن و یا زندگی چه مشکلاتی رو براشون رقم میزد؟
...
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
──────⊹⊱✫⊰⊹──────
تهیونگ دستی به سبیلش کشید و متقابلا زمزمه وار جواب داد:
"نگران نباش تا برسیم خونه همش هضم شده نفس."
"جون به جونت کنن شکمویی؛ چیکارت کنم آخه؟"
"بذار روی سرت!"
و جواب دادن مردش مصادف شد با پیچیدن بوی تند و غلیظ و وحشتناکی توی تمام مغازه که جونگکوک بخاطر شدت بد بودن اون بو احساس کرد که چشم هاش سیاهی رفتن و سرش گیج رفت!
چشم هاش رو باز و بسته کرد و برای چند ثانیه به تهیونگ نگاه کرد؛ یک بار دیگه اما با احتیاط بیشتری اون بوی لعنتی رو داخل بینیش کشید و با متحول شدن مجدد حالش صورتش رو جمع کرد. با نگاه وحشتزدهای به تهیونگ خیره شد و همزمان با گرفتن بینیِ خودش پچ پچ وار غرید:
"کار تو بود؟"
تهیونگ تکونی توی جاش خورد و با اضطراب جواب داد:
"نه نبود...چی؟ اصن دربارهی چی حرف میزنی؟"
"یا حضرتِ عباس! خفه شدیم داش اصغر."
جونگکوک با ترس به مردی که اون جمله رو گفته بود نگاه کرد و بلافاصله مرد دیگهای -که پشت میزِ رو به رویی شون نشسته بود- شروع به اعتراض کرد:
"یکی اون در بیصاحابو باز کنه تا این شیمیایی همه مونو بیهوش نکرده!"
جونگکوک لب پایینش رو با خجالت گزید و دوباره به تهیونگ خیره شد:
"ته؟ مرگِ من راستشو بگو کار تو بود؟"
تهیونگ مِن و مِنی کرد و درنهایت بعد از چند ثانیه وقتی به این نتیجه رسید که هیچ وقت نمیتونه جونِ ریحونش رو به دروغ قسم بخوره، تسلیم شد و به آروم تکون دادن سرش به نشونهی تایید رضایت داد.
جونگکوک دستش رو به پشیمونی خودش کوبید و همزمان با چشمغره رفتن، لب پایینش رو با غیظ گاز گرفت: