──────⊹⊱✫⊰⊹──────
چند ساعت بعد -وقتی همسرش بعد از نهار خوردن خونه رو به مقصد کارگاهش ترک کرد- تصمیم گرفت به خرید بره چون باید برای شام امشب و نهار فرداشون اقلام مورد نیازش رو تهیه میکرد. جلوی آینه ایستاد و بعد از مرتب کردن ظاهرش دسته کلید و کیفِ پولش رو برداشت و زنبیل کوچیک پلاستکیِ قرمز رنگش رو به دست گرفت.
ساعت پنج و نیم بعد از ظهر بود و آفتاب به زودی غروب میکرد؛هوا نسبت به ظهر کمی خنک تر شده بود و نیمی از حیاط نسبتاً بزرگ و سرسبزشون سایه گرفته بود. نگاهی به برگ های زرد شده ی درخت گردو و انگورشون -که روی کاشی هایِ سنگی حیاط افتاده بودن- انداخت و آب و جارو کردن حیاط رو به گوشه ای از ذهنش سپرد.
فری کفتر طبق معمول روی پشت بوم و در حال صدا کردن و غذا دادن به کبوترهاش بود و وقتی تهیونگ رو داخل حیاط دید، با چشم های دَریدش بهش خیره شد.
اون مردک هیز همیشه این عادت رو داشت و تهیونگ میدونست اگه مردش الان خونه بود و این صحنه رو میدید، حتما فحشی نثارش میکرد و حتی امکان داشت مثل سال گذشته باهم دست به یقه هم بشن.
احتمالا جونگکوک اخم غلیظی به مرد میکرد و با تُن صدایِ بم و محکمش -که لرزه به تن هرکسی می انداخت- میغرید: "مرتیکه بیناموس! مگه خودت خانواده نداری که چش چرونیِ ناموس منو میکنی؟ میخوای پاشم بیام تو همون پشت بومِ خونت..." تهیونگ با فکر کردن به جملات احتمالیِ مردش لبخند محوی زد و بعد از اینکه به فری کفتر اخم کرد و چشم غره ای رفت، با عجله ازش رو گرفت و قدم های بعدیش رو سریعتر برداشت.
وقتی از خونه خارج شد، نگاهی به کوچه ی همیشه شلوغشون انداخت و با چند نفر از همسایه ها که جلوی در نشسته بودن یا در حال عبور از کوچه بودن، به گرمی احوال پرسی کرد.
زری خانم مشغول آب و جارو کردن درِ خونشون بود و بتول خانم درحال تنبیه کردن پسر بچه ی شیطونش که با توپ خط دار پلاستیکیِ چند لایش شیشه ی پنجره ی کریم آقا رو شکسته بود.
طرف دیگه ی کوچه هم چندتا از زن های همسایه دور هم نشسته بودن و بساط غیبت و سبزی پاک کردن به راه بود. دیدن این صحنه ها براش تازگی نداشت چون اون محله همیشه همین بود؛ پر سر و صدا و پر حادثه.
KAMU SEDANG MEMBACA
ریحون و مجنون (دو ورژن ویکوک و کوکوی)
Romansa🌱[ریحون و مجنون]🌱 [Completed] کاپل: تهکوک [دو ورژن ویکوک و کوکوی] ژانر: عاشقانه، طنز، روزمره، اسمات +۱۸ خلاصه: تا به حال به این فکر کردید که اگر تهکوک ایرانی بودن، چه زندگیای داشتن؟ چطور عاشقی میکردن و یا زندگی چه مشکلاتی رو براشون رقم میزد؟ ...