──────⊹⊱✫⊰⊹──────
جونگکوک دستی به سبیلش کشید و متقابلا زمزمه وار جواب داد:
"نگران نباش تا برسیم خونه همش هضم شده نفس."
"جون به جونت کنن شکمویی؛ چیکارت کنم آخه؟"
"بذار روی سرت!"
و جواب دادن مردش مصادف شد با پیچیدن بوی تند و غلیظ و وحشتناکی توی تمام مغازه که تهیونگ بخاطر شدت بد بودن اون بو احساس کرد که چشم هاش سیاهی رفتن و سرش گیج رفت!
چشم هاش رو باز و بسته کرد و برای چند ثانیه به جونگکوک نگاه کرد؛ یک بار دیگه اما با احتیاط بیشتری اون بوی لعنتی رو داخل بینیش کشید و با متحول شدن مجدد حالش صورتش رو جمع کرد. با نگاه وحشتزدهای به جونگکوک خیره شد و همزمان با گرفتن بینیِ خودش پچ پچ وار غرید:
"کار تو بود؟"
جونگکوک تکونی توی جاش خورد و با اضطراب جواب داد:
"نه نبود...چی؟ اصن دربارهی چی حرف میزنی؟"
"یا حضرتِ عباس! خفه شدیم داش اصغر."
تهیونگ با ترس به مردی که اون جمله رو گفته بود نگاه کرد و بلافاصله مرد دیگهای -که پشت میزِ رو به رویی شون نشسته بود- شروع به اعتراض کرد:
"یکی اون در بیصاحابو باز کنه تا این شیمیایی همه مونو بیهوش نکرده!"
تهیونگ لب پایینش رو با خجالت گزید و دوباره به جونگکوک خیره شد:
"کوک؟ مرگِ من راستشو بگو کار تو بود؟"
جونگکوک مِن و مِنی کرد و درنهایت بعد از چند ثانیه وقتی به این نتیجه رسید که هیچ وقت نمیتونه جونِ ریحونش رو به دروغ قسم بخوره، تسلیم شد و به آروم تکون دادن سرش به نشونهی تایید رضایت داد.
تهیونگ دستش رو به پشیمونی خودش کوبید و همزمان با چشمغره رفتن، لب پایینش رو با غیظ گاز گرفت:
VOCÊ ESTÁ LENDO
ریحون و مجنون (دو ورژن ویکوک و کوکوی)
Romance🌱[ریحون و مجنون]🌱 [Completed] کاپل: تهکوک [دو ورژن ویکوک و کوکوی] ژانر: عاشقانه، طنز، روزمره، اسمات +۱۸ خلاصه: تا به حال به این فکر کردید که اگر تهکوک ایرانی بودن، چه زندگیای داشتن؟ چطور عاشقی میکردن و یا زندگی چه مشکلاتی رو براشون رقم میزد؟ ...