Holding on to heartache, Louis Tomlinson 🎵
⚠️شاید باورش براتون سخت باشه ولی وسطای پارت🔞🔞🔞🤤
=___________________________________=
<🖤>
«تاک خشک تشنه بودم_سرنهاده روی خاک_
جان گرفتم زیر باران نوازش های او
خوشه های بوسه اش در من شکفت،
شاخه گستردم همه آفاق را!
هر رگ من سیم سازی شد،
باطنی خوشترین آوازها
از شراب عطر شیرین تنش
نبض من میگفت با من رازها!
ذره ذره، هستی من چون غبار
در زلال آسمان میگشت مست،
سرخوش از بالاترین پرواز...».
.
.
.وقتی وارد شهر میشوند ، زین بالاخره افکارش را جمع میکند و با صدای آرامی میگوید _ منم حسش کردم و میکنم ، شان من ... متاسفم که باعث این اتفاقا تو زندگیت شدم ...
_هیچوقت برای چیزی که باعثش نبودی متاسف نباش ، چیزای بیشتری هست که باید تاسفشونو بخوری ، مثل عمرت که داره به هدر میره ، اینه که غیر قابل بخششه و تاسف بار.
_ ولی هستم ، دست من نیست حسیه که دارم من خودم رو مقصر میدونم ، تورم میدونم خیلی های دیگه رو هم میدونم ولی هیچ تاثیری نداره این مقصر دونستن و دنبال مقصر گشتن ، میدونی چیه شان؟
با اینکه یک بار این حرف ها را زده ولی باز هم تکرار میکند _ لیام دیگه دوستم نداره ، میخواد بره آمریکا پیش خانوادش ، میخواد دیگه حتی تو یه شهر باهام نفس نکشه ، میدونم نباید اینارو بهت بگم ولی دارم دیوونه میشم ، چون یه بار میاد این حرف رو بهم میزنه و بعدش میاد میبوسم و این منم که تو برزخ دست و پا میزنم ، دلم میخواد تسلیم شم و همه رو رها کنم برم یه شهر دیگه ولی ...ولی هنوز امید دارم به اینکه لیام میبخشتم و بهم برمیگرده ، با اینکه خیلی خیلی احمقانه به نظر میاد .
لحظه ای بر میگردد و به شان که با وجود بی حالی اش با دقت به حرف هایش گوش میدهد نگاه میکند .
_ اگه تلاشت رو کردی و رفت ، تسلیم شو و کاری رو بکن که دوست داری ، ولی اگه موند بهت تبریک میگم و ازت میخوام با تمام وجود براش جبران کنی ، کارهایی که من نمیتونم بکنم .
فکر کردن زین به حرفهای شان به قدری طول میکشد که دیگر جوابی در این باره مثل کش دادن بیخود کشی به ته رسیده است .
پس سکوت میکند و نفسش را با صدا بیرون میدهد
نگاهی به آینه ی جلو میندازد و نایل را میبیند که به سمت راست چراغ میزند .به راست نگاه میکند و متوجه تابلوی بیمارستان میشود پس او هم به راست چراغ میزند و وارد محوطه ی بیمارستان میشود.
ماشینش را در پارکینگش پارک میکند و ماشین نقره ای هم کنارش.
زین پیاده میشودنایل کنارش می آید و با چشمانی نگران نگاهش میکند _ من میرم ویلچر بیارم .
YOU ARE READING
NIGHTMARE
Fanfic[Completed] ☜︎︎︎--تمام زندگی اش هول محور اشتباهاتش میچرخد و شروع به کشیدنش داخل سیاه چاله ی کابوس میکند او با هر اشتباه زندگی اش را بیشتر به کابوس مبدل میکند، کابوسی سرد و سیاه تنها راه نجاتش معشوق شیرینش است که هر لحظه از هم دور و دورتر میشوند ا...