<🖤>
با درد و گیجی چشمش را چند بار باز و بسته میکند و سرش را تکان میدهد تا دیدش بهتر شود
خود را در ماشین پلیس میبیند و جاده ای که کنارش دریا به خوبی دیده میشود
نفس عمیقی میکشد و با خود تکرار میکند باید خونسردی خود را حفظ کند و برای نجات متیو به شهر برگردد، باید مکالمه را شروع کند
_ جای قشنگیه
_ بندرگاهه، پس انتخاب خوبی کردم، خوشحالم ازش خوشت اومد، قراره مدت خیلی خیلی زیادی اینجا باشی .
دنبال نقطه ضعف در جاستین میگردد
مرد با موهای روشن به نظر خونسرد نمی آید، یعنی از انجام اینکار راضی نیست!
_ کنجکاوم ببینم نقطه ای تو زندگیت بوده که بدونی قراره آدم بده باشی؟
برگشت تند سر مرد با صورت گرد، یعنی به هدف زده
_ من بدهی داشتم که باید پرداخت میکردم، مثل بقیه، یه روز صبح بیدار شدم، دیدم یکی بهم پول داده که ترتیب یه سری آدم عوضی رو تو حومه ی شهر بدم اونا خیلی بیشتر از حقوق عادی من تو یه بعد از ظهر گیرشون میومد، پس منم گفتم " به جهنم"
باید به فشار آوردن ادامه بدهد _ من حرفتو باور نمیکنم، میبینی؟ من حواسم بهت بوده جاستین و به نظرم یه فرق اساسی بین تو و اون پلیس بدای دیگه هست، تو قلباً حاضر به انجام این کارا نیستی، میدونی من چی فکر میکنم؟ که استیلز و افرادش برای پول کار میکنن و تو به خاطر وفاداری به دوستات.
نزدیک صندلی جلو میشود
_فرقش چیه ؟
_ فرقش اینه که به خاطر همین می زارم زنده بمونی .
با شنیدن صدای خنده ی طولانی جاستین خودش هم همراهی اش میکند و به حرف زدن ادامه میدهد _ داشتم فکر میکردم توی اداره پلیس به یه نفر که طرفم باشه نیاز دارم و تو گزینه ی خوبی هستی .
لحن جاستین تمسخر آمیز است _آها پس الان دارم برای تو کار میکنم، هان؟
_راه دیگه ای نداری .
مکث میکند و با نزدیک شدن به گوش جاستین از پشت میله ادامه میدهد _ولی من دوتا قانون دارم، اگه طبق قانون گروهت رفتار کنی، یعنی به راحتی آدم بکشی خودم میکُشمت، میدونی من واقعا دوست ندارم آدم بکشم، هیچکس دوست نداره ولی توش ماهر شدم ...و دوم نمیخوام با بی حواسیت به کسی آسیب بزنی پس باید خیلی حواست جمع باشه مثلا اگه قراره کسی رو روی صندلی عقب ماشینت ببری تا سر به نیستش کنی، بهتره خیلی با دقت تر بگردیش.
YOU ARE READING
NIGHTMARE
Fanfic[Completed] ☜︎︎︎--تمام زندگی اش هول محور اشتباهاتش میچرخد و شروع به کشیدنش داخل سیاه چاله ی کابوس میکند او با هر اشتباه زندگی اش را بیشتر به کابوس مبدل میکند، کابوسی سرد و سیاه تنها راه نجاتش معشوق شیرینش است که هر لحظه از هم دور و دورتر میشوند ا...