Let it be me , Johnny depp 🎶
<🖤>
مشت دردناکش را به کیسه ی بوکس میکوبد .
لویی برای چندمین بار در این هفته به سراغش آمده تا جلویش را بگیرد .
اهمیتی نمیدهد و باز مشت میزند .
که مچ دستش گرفته و به عقب پرت میشود _ گفتم بسه ، کاری نکن ورودت رو به اینجا ممنوع کنم .
عصبی دستی لای موهایش میکشد و فریاد میکشد
_ ممنوع کن ببین دیگه چیزی ازم میمونه
به کی بگم نمیتونم بخوابم ، بخورم و نفس بکشم .
تنها راه زنده موندنم این مشتاست و تصور کوبیدنشون تو صورت آندریوف و اون ...،
اصلا چرا یهو اینقدر جلوم رو میگیری ؟
تا دیروز که کاری نداشتی بهم !لویی به نرمی جلو می آید و دست زین را میان انگشتانش میگیرد و آرام کش دور دستش را باز میکند.
کبودی ، زخم و باد انگشتانش خیلی دردآور جلوه میکند
_ به خاطر این ، چون اینطوری دیگه وقتی آندریوف رو ببینی نمیتونی بزنیش حتی با تفنگم نمیتونی چه برسه به مشت ، زین من میدونم چقدر فشار روته ، فقط منم اینجا که دردت رو میدونم ولی کاری از دستم بر نمیاد جز اینکه نزارم خودت رو نابود کنی.
_ من خیلی وقته نابود شدم قربان ، خیلی دیر اومدید .
_چیکار کنم حالت بهتر شه؟
مستقیم به آبی های مسمم لویی نگاه میکند .
_خبر از خانوادم بهم بده .
میلرزد آبی های لویی و تمام وجود زین میریزد _لویی
_ما هنوز نتونستیم هیچ اثری از خانوادت پیدا کنیم ، اگه پیدا میکردیم میگفتم بهت.
_پس هیچ چیزی وجود نداره که حالم رو خوب کنه .
_ زین
دستش را از دست لویی بیرون میکشد و چشم میگیرد از مرد آبی رنگ جلویش.
مرد آبی ، نا امید از خودش و شغل خسته کننده اش سری تکان میدهد ، دیگر توان ادامه دادن آن هم با این شرایط را ندارد ...
زین به سمت رخت کن قدم میگذارد و بی اعصاب تر از همیشه در کمد را باز میکند و لباس و حوله ای بر میدارد و محکم در را بهم می کوبد ، به طرف حمام میرود و آب سرد را به تن داغش میریزد و بعد از پوشیدن لباس به طرف بالاترین نقطه ی ساختمان یعنی پشت بام قدم بر میدارد ، حداقل آنجا کمی نفسش در می آید .
هوا سرد شده ، به لبه ی پشت بام نگاه میکند ، تشویقش میکند که نزدیک شود ، تا حدی که بتواند خیابان خلوت زیر پایش را ببیند ، ماشینی با سرعت از مقابل چشمانش میگذرد .
باد سرد گوش هایش را میسوزاند ،
ولی تصمیم میگیرد آرام بروی سنگ زبر لبه ی پشت بام بنشیند ، برای اولین بار خود ، خود را در خطرناک ترین موقعیت قرار میدهد ، ولی میداند به این زودی ها
تمام نمیشود این کابوس منزجر کننده...
YOU ARE READING
NIGHTMARE
Fiksi Penggemar[Completed] ☜︎︎︎--تمام زندگی اش هول محور اشتباهاتش میچرخد و شروع به کشیدنش داخل سیاه چاله ی کابوس میکند او با هر اشتباه زندگی اش را بیشتر به کابوس مبدل میکند، کابوسی سرد و سیاه تنها راه نجاتش معشوق شیرینش است که هر لحظه از هم دور و دورتر میشوند ا...