Part 11

167 30 0
                                    

جونگکوک : هیونگ این چه لباسیه؟
یونگی : چشه مگه؟
جونگکوک : مثلا تولدته..نباید یه لباس بهتر میپوشیدی؟
یونگی : قراره اونجا سورپرایز بشم..اینجوری ضایع نیست؟
جونگکوک : بیا بریم خودم یه لباس برات انتخاب می‌کنم.
*جونگکوک دست یونگیو گرفت و به سمت اتاقش کشید..در کمدش رو باز کرد..*
جونگکوک : عام...این خوبه
یونگی : دوسش ندارم
جونگکوک : خب..این چی؟ اوه..
*چشمش به امضایی که روی تیشرت بود افتاد*
جونگکوک : این..امضای هوسوک هیونگه؟؟
*یونگی تیشرت رو از دست جونگکوک کشید.*
یونگی : خب که چی؟
جونگکوک : چرا هنوز نگهش داشتی؟
یونگی : نمیدونم.میندازمش دور
جونگکوک : بنداز
یونگی : الان؟
جونگکوک : اره.
یونگی : هوفف
*تیشرت رو مچاله کرد و انداخت تو سطل آشغال گوشه اتاق*
یونگی : خوبه؟
جونگکوک : فکر کردم هنوز دوسش داری
یونگی : دیوونه شدی؟ بعد بلایی که سرم اورد؟
جونگکوک : واسه همین نگران بودم.
یونگی : نمیخوای لباس برام انتخاب کنی؟
جونگکوک : اره اره
*بعد از نیم ساعت رسیدن جلوی در کلاب.*
یونگی : مطمئنی لباسم ضایع نیست؟
جونگکوک : تو همیشه خوش پوشی..برای همین ضایع نیست..بیا بریم
*یونگی نفس عمیق کشید و وارد شدن..با وارد شدنش،بادکنک و کاغذ رنگی رو سرش ریختن..کی میدونست یونگی از این چیزا خوشش میاد؟ چیزای صافت؟ هیچکس نمی‌دونست.. بجز یه نفر...بعد از چند دقیقه همه داشتن با آهنگ حال میکردن و مشروب میخوردن..یونگی رفت سمت جونگکوک*
یونگی : اون اینجاست؟
جونگکوک : کی؟
یونگی : خودت میدونی کیو میگم
جونگکوک : هیونگ میشه واضح حرف بزنی؟
یونگی : کی بهت گفت من از کاغذ رنگی و بادکنک تو روز تولدم خوشم میاد؟
جونگکوک : اوه اون..خب من بهش زنگ زدم و ازش کمک خواستم..چون اون تورو بهتر از همه می‌شناخت و میشناسه
یونگی : می‌شناخت.ولی الان دیگه نمیشناسه...الان اینجاست؟
جونگکوک : نه..گفت اگه بیاد تو عصبی میشی و روز تولدت برای آزاردهنده میشه.برای همین نمیاد.
یونگی : واقعا؟
جونگوک : هوسوک هیونگ خیلی آدم با درک و مهربونیه
یونگی : تو همونی نبودی که مجبورم کردی اون تیشرت رو بندازم دور؟
جونگکوک : من هوسوک هیونگ رو دوست دارم ولی به نظرم اینکه تو دیگه بعد از کاری که باهات کرد،دوسش نداشته باشی خیلی مهمتره.برای همین سعی میکنم از همدیگه دور نگهتون دارم..ولی من هردوتون رو دوست دارم.
یونگی : ممنون جونگکوکی
جونگکوک : تولدت مبارک هیونگی
.
.
*نشسته بود روی یکی از صندلی های جلوی بار و داشت نوشیدنی مورد علاقشو می‌خورد.که با پیامی که براش اومد گوشیش رو باز کرد.*

*

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


my favorite porn star ( Hopegi )Where stories live. Discover now