Part 24

94 9 0
                                    

یونگی: چرا از من خوشت میاد؟ من یه یتیمم که هنوز تو پرورشگاهم و هیچکاری ندارم..
جی: من ازت خوشم میاد چون... میخوای حقیقتو
بدونی؟
*یونگی سرشو تکون داد.*
جی: حقیقتش...اولش فقط از کونت خوشم اومده بود..
*چشمای یومگی گرد شد، با گیجی به جی نگاه کرد.*
جی: اونجوری نگام نکن. گفتم اولش... اولش فقط
میخواستم بدنتو امتحان کنم ولی بعدش که بیشتر
شناختمت.... بدجوری عاشقت شدم.
*یونگی سرشو انداخت پایین.*
یونگی: مطمئنی؟ اخه...
جی: یونگی..
*جی انگشتاشو لای انگشتای یونگی قفل کرد و
نگاش کرد.*
جی: عزیزم... گفتم اولش... الان اصلا به اونچیزا فکر
نمیکنم... چیکار کنم که باورم کنی؟
*یونگی دستشو کشید.*
یونگی: لازم نیست کاری کنی..
جی: نه... تو باورم نکردی...
جی: باشه.. پس ازین به بعد تا زمانی که خودت نخوای حتی دستتم نمیگیرم..
یونگی: مشکلی نیست..
جی: چرا هست. میدونم الان داری به این فکر میکنی
که من فقط دنبال استفاده از بدنتم و بعدش ولت میکنم.. ولی باید بدونی اصلا اینطور نیست.. من دوست دارم باشه؟ اصلا اینطور نیست که فقط بخوام ازت استفاده و بعدش ولت کنم..
*جی سر یونگی رو بوسید.*
جی: حالا میشه از شبمون لذت ببریم؟ هنوز کلی وسیله هست که میخوام باهات امتحان کنم..
یونگی: اره اره...
.
.
جی: زودباششش چرا نمیای؟؟
یونگی: نمیخوام.. چرا باید بیام یه جای تاریک که
چهارتا مانکنِ پلاستيکی گذاشتن توش که ملتو بترسونن؟
*جی با قیافه‌ی پوکر به یونگی نگاه مرد.*
جی: تاحالا هیچکس انقدر مسخره تونل وحشت رو
توصیف نکرده بود... بیا دیگههه.. بخاطر من؟
*با لحن لوسی گفت.*
*یونگی آه کشید.*
یونگی: باشه..
جی: پس زودباش بریم.. الان واگنش پر میشه..
*دست یونگی رو گرفت تا بکشتش ولی یهو ایستاد و
دستشو ول کرد*
جی: ببخشید... حواسم نبود..
یونگی:...عیب نداره.. بیا بریم.
*یونگی جلوی جی به سمت تونل وحشت راه افتاد.*
*یونگی با قیافه‌ی پوکر نشسته بود و به جیغ داد های دخترایی که با دوست پسرشون اومده بودن گوش میداد.*
یونگی: اینجا چه جذابیتی داره؟ حتی ترسناکم نیست.. اخه چرا انقدر جیغ میزنن؟
جی: بیخیال.. فقط از لحظه لذت ببر..
*یونگی چشاشو چرخوند، سرشو برگردوند و به سمت چپ نگاه کرد.*
*یهو یکی با ماسک اسکریم اومد جلوش و صدای عجیبی از خودش دراوورد.*
*یونگی با اخم و قیافه‌ی منزجر بهش نگاه کرد.*
یونگی: جدی؟ الان توقع داری جیغ بکشم؟
*سرشو برگردوند*
یونگی: به چی داری میخندی؟
جی: هیچی.. حداقل میتونی یکم نقش بازی کنی.. اینجوری ادامه بدی دیگه شوقی برای کار برای هیچکدومشون نمیمونه..
*یونگی دستاشو تو سینش جمع کرد و به صندلی تکیه داد.*
یونگی: باشه..
*روی جدول نشسته بود و به غرفه‌ی کوچکی که خوراکی میفروخت زل زده بود.*
*جی با دوتا لیوان اومد سمتش و یکی رو به یونگی تعارف کرد.*
یونگی: مرسی..
*جی کنار یونگی نشست.*
جی: چیزی میخوای؟
یونگی: چی؟
جی: اخه از وفتی من رفتم به اونجا خیره شدی تا همین الان..
یونگی: نه.. *سرشو انداخت پایین و زمزمه کرد.*
جی: مطمئنی مشکلی نیست؟
*یونگی بلند شد، دست جی رو گرفت و دنبال خودش
کشید.*
.
.
*با صدای دری که شنیدن دست از بوسه کشیدن.*
*جی همونطور که دستش هنوز دور کمر یونگی بود،
سرشو به دیوار تکیه داد.. دوباره یونگی رو کشید سمت خودش.*
یونگی: هی..صبر کن *زمزمه کرد*
جی: بیخیال.. از کجا میخوان بفهمن دو نفر همزمان تو یه دستشویین؟ درم که قفل کردی.. اگه صدایی درنیاریم چجوری میخوان بفهمن؟
*دوباره یونگی رو از کمر گرفت و به سمت خودش کشید.. یونگی دستاشو روی سینه‌ی جی گذاشت و سعی کرد دورش کنه.*
یونگی: اروم تر حرف بزن..
جی: خودت منو اوردی تو این دستشویی، خودت کشوندیم تو این کابین، خودت درشو قفل کردی، خودت چسبوندیم به دیوار و شروع کردی به بوسیدنم و حالا میگی تمومش کنم؟
*دوباره صدای در شنیدن.*
یونگی: فکر کنم رفت..
*سرشو برگردوند و دوباره به جی نگاه کرد.*
یونگی: چرا اینجوری نگام میکنی؟
جی: چجوری؟
یونگی:...مهم نیست..
*دستاشو دور گردن جی حلقه کرد، چسبوندش به دیوار، خودشو بهش چسبوند، شروع کرد به بوسیدنش..*
*جی دستاشو دور کمر یونگی حلقه کرد و بیشتر کشیدش سمت خودش، سرشو کج کرد و بوسه رو عمیق تر کرد.*
*جی بوسه رو برای چند ثانیه شکوند، فاصلشون انقدر کم بود که موقع حرف زدن لباشون باهمدیگه برخورد میکرد. زمزمه کرد*
جی: دوست دارم..
یونگی: خفه شو
*یونگی دوباره فاصله رو به صفر رسوند و شروع کرد عمیق بوسیدنش..*

my favorite porn star ( Hopegi )Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora