جی: خب؟
سومین: نمیخوای چیزی بهم تعارف کنی؟
جی: مهمونی نیومدی که..چیزی که میخوای بگی رو
بگو
سومین: خیلخب..از سه شنبه شب که یونگی با تو
اومده بود بیرون یه چیزیش شده..چیکارش کردی؟
جی: ناراحته؟
سومین: من اول سوال پرسیدم
جی: درسته ولی..من برای چی باید به تو جواب پس
بدم؟
سومین: یونگی از سه شنبه که برگشته خیلی پکره
میخوام بدونم باهاش چیکار کردی
جی: کاری نکردم.
سومین: مطمئنی؟
جی: مثلا چیکار باید بکنم؟
سومین: نمیدونم..اخه لباساشــ..هیچی ولش کن
جی: لباساش چی؟
سومین: هیچی..من میرم دیگه
*سمت در رفت و بازش کرد ولی در با شدت بسته شد و جی کنارش ایستاد.*
سومین: چته؟
جی: لباساش چی؟
سومین: هیچی..بزار برم
جی: اونشب من ساعت هفت و نیم یونگی رو پیاده
کردم
سومین: چی؟! اون ساعت ۲ برگشت
جی: بشین
*سومین دوباره سمت مبلی که روش نشسته بود برگشت و جی هم روی مبل روبهروش نشست.*
جی: اونشب من تو ماشین بهش اعتراف کردم و اون
بلافاصله پیاده شد..
سومین: من ندیدمش ولی خانم لی..یکی ازمـ
جی: یکی از مربی های پرورشگاه..میدونم کیه.
سومین: اره..اون میگه یونگی رو دیده که صبح زود
داشته لباساش رو میشسته..میگه رو لباساش خون
بوده..منم که یونگی رو ساعت ۲ دیدم، بوی الکل
میداد..میترسم بلایی سرش اومده باشه..اول فکر کردم تو وقتی مست بوده کاری باهاش کردی
جی: چی؟ من هیچوقت تو مستی کاری با کسی
نمیکنم..
سومین: الان من باید چیکار کنم؟
جی: از زیر زبونش بکش بیرون که اونشب چه اتفاقی
براش افتاده..
سومین: بنظرم اگر تو اینکارو کنی بهتر باشه
جی: نمیتونم
سومین: چرا؟
جی: جواب تلفنامو نمیده و پیامامو ایگنور میکنه.
سومین:...باشه فردا صبح باهاش صحبت میکنم..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
داشت لباساشو تا میکرد که گوشیش زنگ خورد..اول
فکر کرد جی بهش زنگ زده پس بعد از چند ثانیه
گوشیش رو گرفت و با دیدن اسم سومین سریع گوشی
رو جواب داد*
یونگی: سلام
سومین: صبح بخیر یونگی
یونگی: صبح بخیر..چخبر؟
سومین: خبر خاصی نیست..راستش زنگ زدم که یه
چیزی رو ازت بپرسم..باید قول بدی راستشو بهم بگی
یونگی: اوکی..چی میخواستی بپرسی؟
سومین: سه شنبه شب..چه اتفاقی برات افتاد؟
یونگی: نونا
سومین: میخوام بدونم چه اتفاقی برات افتاده که مست و با لباسای خونی برگشتی؟
یونگی: چیزی نشده بود..
سومین: قول دادی راستشو بگی
یونگی: ولی قول ندادم حتما جواب بدم.
سومین: یونگی میدونی که من نگرانتم..
یونگی: باشه...جی اونشب تو ماشینش بهم گفت
دوستم داره و منم از ماشینش پیاده شدم
سومین: مست بود که اینو گفت؟
یونگی: نه..من بعدش رفتم یه کلاب و مست
کردم..بعدش هم برگشتم
سومین: پس لباساتـ
یونگی: دعوا کردم.. چیز خاصی نبود
سومین: دعوا کردی؟ تو؟؟؟
یونگی: یه آدم سگ مست به تورم خورد..ولش کن
مهم نیست
سومین: مطمئنی فقط همین بود؟
یونگی: آره نونا..هیچ اتفاقی بجز این نیفتاد..
سومین: باشه..من بهت باور دارم..
یونگی: مرسی
سومین: راستی..مگه تو روی جی کراش نداشتی؟ چرا
از ماشینش پیاده شدی پس؟
یونگی: خب..نمیخوام براش دردسر درست بشه
سومین: منظورت چیه؟
یونگی: اون آدم معروفیه..نمیخوام با قرار گذاشتن
دردسری برای خودش درست کنه
سومین: یعنی اگه معروف نبود قبول میکردی؟
یونگی: اگه معروف نبود که ما اصلا باهم آشنا
نمیشدیم.
سومین: خودت میدونی منظورم چیه هوسوک..بحث رو نپیچون
یونگی: خب اگه میدونستم براش دردسری درست
نمیشه چرا نباید قبول کنم که با کراشم قرار بزارم؟
سومین: به نظرم بهتره بهش بگی یونگی
یونگی: نمیتونم...
سومین: یونگی..این به نغع هر دوتونه
یونگی: من دیگه میرم نونا..خدافظ.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یونگی: چرا میخواستی ببینیم؟
سومین: بیخیال..الان دوازده روزه که ندیدمت..نباید دلم برای دونسنگم تنگ بشه؟
یونگی: هوم..منم دلم برای نونام تنگ شده بود
سومین: هرچی میخوای سفارش بده به حساب من
یونگی: اوه...ولخرج شدی جونگ سومین
*هردو خندیدن*
سومین: تا تو انتخاب میکنی من میرم دستشویی
یونگی: باشه
.
*سرش توی منو بود که با حس کردن نشستن سومین
سرشو اورد بالا و شروع کرد با ذوق صحبت کردن*
یونگی: نونا ازون کیک هایی که بچگی عاشقشــ...تو
اینجا چیکار میکنی؟ *یهو صورت با ذوقش به صورت جدی و با اخم تبدیل شد.*
جی: دلم برات تنگ شده بود
یونگی: پاشو برو..الان سومین نونام میخواد بیاد.
جی: اوه اره دیدمش..گفت از طرفش ازت معذرت
خواهی کنم که اینجوری ولت کرد و رفت...البته تنها
کاری بود که میتونستیم انجام بدیم تا بتونم ببینمت..
KAMU SEDANG MEMBACA
my favorite porn star ( Hopegi )
Fiksi Penggemarبا اسمی که کارگردان گفت تنش لرزید.. + من باید با جِی پورن بازی کنم؟ 「 یونگی پسری که تو بچگی یتیم شده بود و توی پرورشگاه بزرگ شده بود،اتفاقی توی کافهی محبوبش پورن استار مورد علاقشو ملاقات میکنه.اگه میدونست این ملاقات زندگیشو کاملا تغییر میده،بازم به...