chapter 11

292 44 17
                                    

داستان از نگاه اناسوفیا

این اولین باریه که انقدر به ما توجه میشه

تو کل خوابگاه شور و هیجان موج میزنه هرکی دنبال یکاریه ...یکی دنبال سنجاق برای موهاش میگرده .یکی داره ارایش میکنه...یکی تور لباسشو گم کرده...

و وقتی نوبت به من میرسه...من واقعا نمیدونم که چجوری باید برای یک مهمونی اماده شم

جلوی اینه ی خاک خورده ی کنار تختم نشستم ولباسمو جلوم گرفتم

این لباس یکمی زیادی لخته ولی من میخوام بپوشمش

" این خیلی قشنگه..."

یکی از دخترا از پشت سرم اینوگفت و من وقتی برگشتم تا ببینم کیه دیدم که اون جولیاست

من دیروز اونو با دوگلاس دیده بودم

بهش لبخند زدم و سعی کردم چیزی رو که دیدم فراموش کنم

" مرسی.... توام خیلی خوشگل شدی...جولیا"

من گفتم و با دقت بیشتری نگاش کردم

اون یک لباس سبز پررنگ پوشیده بود که به رنگ پوست برنزش خیلی میومد ... همچنین موهاشو فر کرده بود وبالای سرش بسته بود چند خال از موهاشم رو صورتش ریخته بود

اون چهره ی شیرین ولبخند زیبایی داشت و رو دستش جای سوختگی بود چون یکبار خانم هیلز اونو تنبیه کرده بود

" امممم... میخوای کمکت کنم؟"

جولیا گفت ... این اخیرا چی شده که همه میخوان به من نزدیک بشن؟

اون معمولا زیاد به من اهمیت نمیداد چون هیچکس به من اهمیت نمیده.... جز دیو

اوه......دیو :(

تو چشمای قهوه ایه جولیا نگاه کردم کاش میشد از نگاه ادما فهمید که چی تو سرشون میگذره

سرمو به نشونه ی اره تکون دادم و دوباره تو اینه نگاه کردم تا اون کارشو بکنه

" نه.... نباید تا وقتی کارم تموم نشد تو اینه نگاه کنی.."

جولیا شیطنت امیز گفت و من با شک جوابشو دادم

" اوووکی"

....................................................


" حالا میتونی خودتو ببینی"

جولیا بعد یک ساعت کار کردن رو صورتم اینوگفت

به سمت اینه برگشتم

" من.... من خیلی تغیر کردم"

من گفتم و با دقت بیشتری به خودم نگاه کردم

جولیا به چشمم ریمل زده بود ویک خط چشم مشکی برام کشیده بود که جلوه ی چشمام و چند برابر میکرد

Who Am I ?Where stories live. Discover now