ⓟⓐⓡⓣ 9*

268 63 27
                                    

هایییییی خوشگلاااا ♡'・ᴗ・'♡
بریم پارت بعد ببینیم دیگه چه اتفاقایی برای جنگلیای جذابمون میوفته ؟

...

بریمممممم (♥ω♥*)
.
.
.‌
.
.
.
.
.
.
.
.
مینهو به قولی که داده بود عمل میکنه . فردای اون روز ، بعد از خوردن چند تا میوه برای صبحانه ، یکبار دیگه جیسونگ روی کولش میذاره و اینبار میبرتش به یه رودخونه . رود بزرگیه ، با جریان باریک اب جلو خونه شون فرق داره . شاید همونی باشه که به اون ابشار میرسه ، حدس جیسونگه .

- خیلی اروم باش .

مینهو زمزمه میکنه و چند تا برگی که جلوی روشونه رو کنار میزنه تا به پسر روستایی نشون بده چرا اینجا اوردتش .

فقط چند فوت اونور تر ، یه عالمه حیوون قهوه ای کوچولو موچولو اونجاست . بدنشون کشیده اس و خیلی بانمکن .
یا دارن با خوشحالی توی اب رودخونه شنا میکنن ، یا کنار رود و روی چمن ها به شکل بامزه ای خودشون رو بغل کردن یا به طرز شیرینی فقط میدوئن و دنبال همدیگه میکنن .

+ اوه خدا ، چقدر بامزه ان !!

با تن صدایی که به زور پایین نگه داشته میگه ، نمیتونه جلوی هیجانش رو بگیره و اروم سر جاش بالا و پایین می پره .

- مثل تو !

مینهو بعدش میگه :

- تو یه سمور ابی ای .

این باعث میشه جیسونگ وایسه و بهش نگاه کنه . این انصاف نیست که همچین موجود شیرینی رو با یه مرد بالغ مثل اون مقایسه کنن .

+ خودم همیشه فکر کردم بیشتر شبیه گرگ یا یه همچین چیزی باشم ، میدونی ؟!

- پففف !

مینهو به زور خنده اش رو جمع می کنه و چند تا سمور از صداش ، با کنجکاوی سر می چرخونن ‌.

+ چیه ؟ میگی مثل گرگ نیستم ؟!!

- تا حالا گرگ دیدی ؟

+ اره یه بار .

مینهو برگ هایی که نگه داشته بود رو ول می کنه تا به موقعیت اولشون برگردن و بعد جیسونگ شروع میکنه به تعریف کردن ، در همون حال قدم زنان به داخل جنگل برمیگردن و سمور ها رو فعلا تنها میذارن .

+ از جنگل اومده بودن و به گوسفند هامون حمله کردن .

- تو گرگ نیستی !

+ چرا نه ؟

- چون تو یه سموری ؛ کنجکاو و بامزه ای . از چیزای کوچیک کلی ذوق میکنی و بغل کردن رو دوست داری .

جیسونگ دستاشو جلوی سینه اش تو هم قفل میکنه . و با قیافه ای که گرفته روشو برمی گردونه .

+ من بغل کردنو دوست ندارم . اگه نکنم از سرما یخ میزنم !

🍃◎𝕲𝖔𝖉 𝖔𝖋 𝖙𝖍𝖊 𝖋𝖔𝖗𝖊𝖘𝖙✿**Where stories live. Discover now