🍃◎𝕲𝖔𝖉 𝖔𝖋 𝖙𝖍𝖊 𝖋𝖔𝖗𝖊𝖘𝖙✿＊*

ⓟⓐⓡⓣ 17 *a̷l̷l̷ t̷h̷a̷t̷ i̷ n̷e̷e̷d̷*

های های
عزیزان بریم یه پارت دیگه رو شروع کنیم؟
آره؟
بریمممممم »»»»»»»»
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
بعد از لمس آب سرد رود خونه دیگه اون قدر ها هم خوابش نمیاد، پس همین طور دراز می کشه و یه انگشتش روی اون سینه های ورزیده و رنگ پریده می گرده.
وقتی به صورتش نگاه می کنه، با لبخند گرمی روبرو میشه و متقابلا لبخند می زنه. 
یکی از دست های مینهو لای مو هاش می چرخه، همه چیز این دنیای سبز عالیه! 

جیسونگ باورش نمی شه که از اومدن هیونجین و از وقتی که درباره مینهو و جنگل ازش سوال پرسید فقط دو ساعت گذشته.
عجب سوالی!...
نگاه کوتاه دیگه ای به مینهو و جوری که آفتاب به بهترین شکل روی تنش نشسته میندازه. 

+ باورم نمی شه فقط به خاطر من پا تو دهکده ای گذاشتی که این همه ازش متنفری.

زیر لب می گه و سرش رو با ناباوری تکون می ده.

- از دیدن هیونجین خوشحال شدی؟

+ خیلی..

- پس ارزشش رو داشت!

این قدر ساده اینو به زبون میاره که افکار جیسونگ حسابی پرت می شه، ولی نمی ذاره بیش از حد فکرش درگیرش شه، حداقل نه الان.
به جاش خودشو بالا می کشه تا بوسه ای روی اون لب های تو پری که دلشو برده بود بذاره.

+ از دهکده خوشت اومد؟

مینهو اما فقط بهش نگاه می کنه و روی پیشونیش چین میوفته. 
انگار که خود سوال به تنهایی توهین آمیز باشه.
و شاید هم باشه، جیسونگ دوباره فکر می کنه، این بار با در نظر گرفتن اینکه اون خدای جنگله.
حرفش توهین به مقدسات محسوب می شد؟   

به فکرهای عجیب خودش آروم می خنده و گویا فقط با همین حرکتش، حالت چهره مینهو هم دوباره روشن میشه، چون اون لبخند زیبا دوباره به صورتش بر می گرده.

- هیچ طبیعتی در کار نبود، هیچ حیوونی، فقط آدم های پر سر و صدا! 

+ هممم، آره. به غیر از هیونجین با کس دیگه ای هم حرف زدی؟

- سه زن.

...

با شنیدنش گوش های جیسونگ تیز میشن.

+ بله؟!!

تو این فکره که کیا میتونن باشن. 
اون همه ی آدمای دهکده رو می شناسه. 

- هممم...

مینهو با دهن بسته می گه و پسر تو بغلش می تونه لرزش سینه اش رو حس کنه.

- ازم خواستن ببوسمشون و به فاکشون بدم.  

آب دهنش خفه اش می کنه.

+ چ...چی؟ خواستن چی؟!

مطمئنه که پسر بزرگ تر حتی معنی کلمه  "فاک" رو نمی دونه، ولی بازم، اونا چطور تونستن انقدر بی قید باشن؟
اونم با یه غریبه از بیرون دهکده!