با زنگ خوردن موبایلش، از شونه زدن موهای بلندش دست کشید و موبایلش رو برداشت.
با دیدن اسم همسرش، با لبخند لبش رو گاز گرفت و آیکون سبز رنگ رو لمس کرد.
_جانم؟
_سلام عشقم. حالت چطوره؟
_خوبم، داشتم موهام رو شونه میکردم.
_خوبه. آماده شو، ساعت هشت از راه شرکت میام دنبالت، امشب شام سالگرد عروسیمون رو توی رستوران میخوریم!
جنی به زیبایی خندید و باشه ای گفت.
_منتظرتم، خداحافظ.
_میبوسمت عزیزم، خداحافظ.
موبایلش روی میز آرایش بزرگش گذاشت و بلند شد.
سمت کلوزت روم رفت و دستی به لباسهای گرون قیمتش کشید و در آخر، لباسی قرمز رنگ و تنگ بیرون آورد.
به سمت کشوی لباس زیر هاش رفت و ست توری قرمز رنگی بیرون آورد و بعد از برداشتن لباس قرمزی و کفش های پاشنه بلند همرنگش، از کلوزت روم بیرون رفت.
لباسهای رو روی تخت گذاشت و وارد حمام شد تا دوش بگیره.
بعد از گذشت 20 دقیقه، از حمام بیرون اومد و موهای بلندش رو خشک کرد و بعد از حالت دادن به اونها، روی صندلی نشست تا خودش رو آرایش کنه.
به زیبایی صورتش رو آرایش کرد و با زدن رژ قرمز رنگی به لبهای قلوهای و بوسیدنیش، به آرایشش پایان داد.
به سمت تخت رفت و حولهی تن پوش سفید رنگش رو پایین انداخت و پنتی توری به همراه سوتین ستش رو پوشید.
لباسش رو به آرومی تنش کرد و با سختی زیپش رو بست.
کفشهای پاشنه بلندش رو پوشید و نگاهی به ساعت انداخت؛ حتما تهیونگ تا الان اومده بود!
با لبخند کیف مشکی رنگ دستیش رو برداشت و پایین رفت.
از حیاط بزرگ گذشت و با رسیدن به در ورودی، با لبخند سوار ماشین شد.
_سلام...
تهیونگ با لبخند جذابی به طرفش خم شد و بناگوشش رو عمیق مکید و بعد از بوسیدن جاش، عقب رفت.
_سلام عشقم. چقدر خوشگل شدی!
جنی با خجالت خندید و دست بلند تهیونگ که روی رون لختش بود رو نوازش کرد.
_ممنونم. بهتره بریم، هیجان زدهم!
تهیونگ با لبخند سر تکون داد و بعد از بوسیدن دست همسرش، ماشین رو به حرکت درآورد تا به رستوران مورد نظرش، برسن.
.
.با لبخند جذابی همسرش رو به جلو هدایت کرد و پشت سرش راهی شد.
با دیدن هیکلش توی اون لباس قرمز و جذب، با همون لبخند لبش رو گاز گرفت و به راهش ادامه داد.
YOU ARE READING
oneshots taennie
Short Storyاین یه بوک وانشات از تهنی هستش. امیدوارم دوستش داشته باشید💕