✯ماموریتی به نام عشق✯

699 55 199
                                    

با باز شدن در، کمی تکون خورد و نگاهش رو به شخصی که با اقتدار و ابهت وارد اتاق شد، داد.

گلوش رو صاف کرد و نفس عمیقی کشید.

با جدیت روی صندلی نشست و پرونده‌ی زیر دستش رو نگاه کرد.

_چوی جنی، 25 ساله، از دانشگاه مرکزی سئول.

با صدای دو رگه و لحن خشک و همیشگیش گفت و نگاه جدیش رو به دختر جسور مقابلش داد.

_لازمه که بگم این کار، کار ملایمی نیست و باید از جونت برای مردمت بگذری! حاضری این کار رو بکنی؟

_البته!

نیشخندی زد و سر تکون داد.

_جیمین!

در باز شد و جیمین، با وارد شدن به اتاق احترام نظامی‌ای گذاشت.

_بله کمیسر.

_خانم رو توی اتاق آماده سازی ببر. من هم تا چند دقیقه دیگه میام. ایشون کا‌اموز جدید هستن. اینم پرونده‌اش.

_حتما کمسیر.

جنی کیف و کت سفید رنگش رو برداشت و بلند شد و همراه با مردی که "جیمین" صدا زده شده بود، بیرون رفت.

_از این طرف.

جیمین، دختر رو به اتاقی راهنمایی کرد.

_جی‌وو. کارآموز جدیده.

جی‌وو که مشغول خوردن قهوه بود، با لبخند سری تکون داد و به جنی نگاه کرد.

_سلام. من چوی جنی هستم.

با خوشروئی گفت و دستش رو دراز کرد.

جی‌وو لبخندی زد و متقابلا به جنی دست داد.

_پارک جی‌وو، خواهر جیمین.

_خوشبختم.

جی‌وو با لبخند سر تکون داد و جنی رو برای نشستن راهنمایی کرد. پرونده‌ی زیر دستش رو خوند و سرش رو بالا گرفت.

_ازت یک سال بزرگ ترم!

جنی خنده‌ای کرد و کت سفید رنگش رو درآورد.

_باید چیکار کنیم؟

_اول از همه باید لباس مخصوصت رو برات آماده کنیم! بعدش هم دفاع های شخصی و اولیه رو بهت آموزش می‌دیم. با انواع اسلحه و مسلسل آشنایی داره؟

_توی دانشگاه یه چیز‌هایی گفتن اما به صورت اصولی نمی‌دونم.

_طبیعیه. هرچیزی که باید بدونی رو بهت یاد می‌دیم تا به زودی عضوی از این مرکز بشی!

با لبخند هیجانی سر تکون داد و به آرومی دست زد.

_به جمعمون خوش اومدی چوی جنی!

_ممنونم.

_بیا لباست رو بپوش ببینم اندازه‌ته یا نه.

جنی با لبخند سری تکون داد و بعد از برداشتن کیف و کتش، به همراه جی‌وو داخل اتاقی شد تا لباس نظامیش رو امتحان کنه.

oneshots taennie Where stories live. Discover now