با باز شدن در، کمی تکون خورد و نگاهش رو به شخصی که با اقتدار و ابهت وارد اتاق شد، داد.
گلوش رو صاف کرد و نفس عمیقی کشید.
با جدیت روی صندلی نشست و پروندهی زیر دستش رو نگاه کرد.
_چوی جنی، 25 ساله، از دانشگاه مرکزی سئول.
با صدای دو رگه و لحن خشک و همیشگیش گفت و نگاه جدیش رو به دختر جسور مقابلش داد.
_لازمه که بگم این کار، کار ملایمی نیست و باید از جونت برای مردمت بگذری! حاضری این کار رو بکنی؟
_البته!
نیشخندی زد و سر تکون داد.
_جیمین!
در باز شد و جیمین، با وارد شدن به اتاق احترام نظامیای گذاشت.
_بله کمیسر.
_خانم رو توی اتاق آماده سازی ببر. من هم تا چند دقیقه دیگه میام. ایشون کااموز جدید هستن. اینم پروندهاش.
_حتما کمسیر.
جنی کیف و کت سفید رنگش رو برداشت و بلند شد و همراه با مردی که "جیمین" صدا زده شده بود، بیرون رفت.
_از این طرف.
جیمین، دختر رو به اتاقی راهنمایی کرد.
_جیوو. کارآموز جدیده.
جیوو که مشغول خوردن قهوه بود، با لبخند سری تکون داد و به جنی نگاه کرد.
_سلام. من چوی جنی هستم.
با خوشروئی گفت و دستش رو دراز کرد.
جیوو لبخندی زد و متقابلا به جنی دست داد.
_پارک جیوو، خواهر جیمین.
_خوشبختم.
جیوو با لبخند سر تکون داد و جنی رو برای نشستن راهنمایی کرد. پروندهی زیر دستش رو خوند و سرش رو بالا گرفت.
_ازت یک سال بزرگ ترم!
جنی خندهای کرد و کت سفید رنگش رو درآورد.
_باید چیکار کنیم؟
_اول از همه باید لباس مخصوصت رو برات آماده کنیم! بعدش هم دفاع های شخصی و اولیه رو بهت آموزش میدیم. با انواع اسلحه و مسلسل آشنایی داره؟
_توی دانشگاه یه چیزهایی گفتن اما به صورت اصولی نمیدونم.
_طبیعیه. هرچیزی که باید بدونی رو بهت یاد میدیم تا به زودی عضوی از این مرکز بشی!
با لبخند هیجانی سر تکون داد و به آرومی دست زد.
_به جمعمون خوش اومدی چوی جنی!
_ممنونم.
_بیا لباست رو بپوش ببینم اندازهته یا نه.
جنی با لبخند سری تکون داد و بعد از برداشتن کیف و کتش، به همراه جیوو داخل اتاقی شد تا لباس نظامیش رو امتحان کنه.
YOU ARE READING
oneshots taennie
Short Storyاین یه بوک وانشات از تهنی هستش. امیدوارم دوستش داشته باشید💕