❣عشق من❣

1.6K 63 73
                                    

بعد از مرتب کردن خونه و جمع و جور کردن، به سمت مبل رفت و پرنسس 2 ماهه‌ش رو بغل گرفت و همزمان، به روی پسر 2 ساله‌ش لبخند زد.

_وقت خوابه شاهزاده‌های من! بابایی گفته براش عکس بفرستم ببینه سر وقت خوابیدید یا نه.

چه‌بین مثل یه پسر حرف گوش کن، ماشین اسباب بازیش رو کنار گذاشت و سمت مادرش رفت.

_من لالا...

_لالات میاد پسرم؟ الان می‌خوابیم.

دست چه‌بین رو گرفت و سه تایی سمت اتاق خواب رفتن.

تا به اتاق رسیدن، مین‌هی صدایی از خودش درآورد و دست‌هاش رو تکون ریزی داد.

_اعتراض نکن کوچولوی من! باید بخوابی!

مین‌هی باز هم صدایی از خودش درآورد و پستونکش رو تند تر مکید و با چشم‌های درشتش، به مادرش خیره شد.

جنی با دلی ضعف رفته بوسه ای روی چشم‌های دخترش نشوند.

_آخه عشق من کدوم نینی کوچولویی که مثل تو دو ماهشه انقدر مقاوت می‌کنه برای خوابیدن؟

چه‌بین که خیلی خوابش می‌اومد، روی تخت ولو شد و چشم‌هاش رو بست.

جنی با لبخند سمتش رفت که همون لحظه، موبایلش زنگ خورد و اسم "My Love" روش درخشید.

لبخندی زد و موبایلش رو جواب داد.

_الو؟

_سلام عزیزدلم. چطوری؟

_سلام، خوبم. تو چطوری؟

_صدات رو شنیدم انرژی گرفتم! بچه‌هامون خوابیدن دیگه درسته؟

جنی چند لحظه نفس عمیقی کشید و با لبخند به مین‌هی خیره شد.

_به بابایی بگم هنوز بیداری؟

مین‌هی همونطور که به جنی خیره بود. بدنش رو تکون داد و عطسه‌ای کرد.

_ای جانم. نه بابایی هنوز بیداره، اما پرنسمون تا اومد توی تخت خوابش برد.

_شیطون‌های من. لباس گرم تنشون کردی؟ شنیدم مین‌هی عطسه کرد.

_اره نگران نباش. خونه گرمه لباس‌هامون هم گرم. تو چی؟ خودت رو خوب گرم گرفتی؟ کیم تهیونگ اگه با حال مریض اومدی خونه می‌کشمت!

تهیونگ خنده ای کرد و لبش رو گاز گرفت.

_نگران نباش عشقم. لباس گرم پوشیدم.

جنی با ناراحتی نفسی گرفت و سمت مبل کنار پنجره رفت و روش نشست. به برف‌های در حال بارش خیره شد.

_کی میای؟ یک هفته‌س با بوسه‌هات و تو بغلت بیدار نمی‌شم...

تهیونگ با عذاب وجدان لبش رو گاز گرفت و به چمدونش خیره شد.

oneshots taennie Onde histórias criam vida. Descubra agora