با لبخند اثر انگشت رو به در زد و در باز شد. وارد خونه شد و بالافاصله کلاهش رو درآورد.
به سمت سالن رفت و با دیدن همسرش که به آرومی روی صندلی توی تراس نشسته بود و پتوی نازکی دورش بود، لبخندش عمیق تر شد.به آرومی، از پشت بهش نزدیک شد و در نهایت، خم شد و بغلش کرد.
جنی ترسیده تو جاش پرید و سرش رو تندی به چپ و راست تکون داد اما با شنیدن صدای آشنایی، لبخند آرومی زد.
_منم عزیزم. نترس...
دستهاش رو روی دستهای همسرش گذاشت.
_خوشاومدی عشقم...
_ممنونم یکی یدونم. چرا اینجا نشستی؟
_همينطوری. دلم برات تنگ شد و دوست داشتم صدای باد رو بشنوم.
تهیونگ با لبخند سر تکون داد و بوسه ای روی گردن همسرش نشوند.
_پاشو بریم داخل. میترسم سرما بخوری...
_تهیونگ کی با هوای بهار مریض میشه؟
_همسر ناز پرونده و لوس من! حالا فهمیدی؟
دخترک خندهای کرد و سرش رو به نشونه تاسف تکون داد.
_پس بریم تو...
تهیونگ لبخند عمیقی زد و مقابل همسرش رفت. به آرومی دست های لطیفش رو گرفت و بعد از بوسیدنشون، بلندش کرد و به سمت در، هدایتش کرد.
_بریم بخوابیم که حسابی خسته شدم!
_فکر کنم خیلی دیر اومدی.
_مجبور شدم جای یکی از همکارهام بمونم. اما عوضش فردا صبح تو خونهم!
_واقعا؟
_آره شیرینکم...
تهیونگ با لبخند گفت و همونطور که دستش پشت کمر همسرش بود، در اتاقشون رو باز کرد و جنی رو به آرومی داخل برد.
جنی با وارد شدنشون به اتاق، لبخند گرمی زد و از اونجایی که کل اتاق رو با قدم هاش حفظ بود، به طرف میز آرایش رفت.
دستش رو روی میز گذاشت و با حس نکردن شونه، اخم محوی کرد.
اطراف میز رو لمس کرد و با نگرفتن نتیجه ای، لب هاش رو جلو داد._تهیونگی شونه کجاست...
تهیونگ درحالی که به سمت حمام میرفت، لبخند غمگینی زد و ایستاد.
_من موهات رو شونه میکنم...
به آرومی گفت و شونه رو برداشت و تو موهای ابریشمی و بلند همسرش کشید.
به آرومی موهای بلندش رو شونه کرد و بوسهای روی سرش نشوند.
_عشقم موهام تا کجاست؟ دقیق بهم بگو...
مرد لبخندی زد و دستش رو دقیقا تا وسط کمر همسرش گذاشت و کمی فشار داد.
_تا اینجا!
![](https://img.wattpad.com/cover/315523005-288-k41206.jpg)
YOU ARE READING
oneshots taennie
Short Storyاین یه بوک وانشات از تهنی هستش. امیدوارم دوستش داشته باشید💕