2

981 162 8
                                    

"تو چقدر احمقی پسر؟ پدرت میخواد تاج و تخت و سلطنتو بهت بده بعد تو فرار میکنی؟"
دراکو به چهره شوکه شده پنسی نگاه کرد:"کدوم تاج و تخت؟! منظورت مرگخوار شدن و نوچه دارک لرد بودنه؟!"
اینبار بلیز بازوشو از سمت دیگه گرفت:"دیوونه. دارک لرد میتونه امنیتتو تضمین کنه. کاری که دامبلدور نمیتونه"
کراب حرفشو برید:"تو دیگه مجبور نیستی تو هاگوارتز درس بخونی یا چهره احمق پاتر و ویزلی و گرنجر رو تحمل کنی. می تونی تا آخر عمرت لم بدی بخوری بخوابی وسطشم دوتا ماموریت انجام بدی."
دراکو غرید:"خفه شید. می دونید که من از اون مرتیکه متنفرم"
پنسی هم غرید:"متنفر باش. ما که نمی گیم نباش ولی ازش استفاده کن"
بلیز اضافه کرد:"تو می تونی از مقامو موقعیت دارک لرد استفاده کنی و زندگی خودتو بسازی"
پنسی هم در ادامه گفت:"فکرشو بکن همه چی درست میشه. خانوادت ازت راضی میشن و تو صاحب عمارت بابات میشی"
دراکو چهره متفکری گرفت:"اگر خواسته اونو قبول کنم و نتونم انجامش بدم اون منو میکشه"
چشمای پنسی درخشید:"یعنی می تونی؟"
دراکو نیشخند زد:"من یه مالفویم پارکینسون. انجام ماموریتای دارک لرد برام کاری نداره"
بلیزم خندید:"البته که مثل همیشه یه راه کوتاه و بی زحمت پیدا میکنیم"
گویل نالید:"واو. میتونی یه راهی پیدا کنی تا ما رو هم مرگخوار کنی!؟ می تونیم با هم بریم و..."
دراکو باتمسخر گفت:"آره. چرا که نه؟ بیاید مرگخوار شیم و چن نفرو بکشیم و سوگلی دارک لرد بشیم. به همین راحتی"
پنسی بازوشو چنگ زد و تکـونش داد:"چـرا که نـه؟ فکرشـو بکـن مـا هم بیایم و حتی دامبلدورو با هم بکشیم"
دراکو اخمی کرد و دست پنسی رو از بازوش جدا کرد
"مراقب حرفایی که از دهنت در میاد باش پارکینسون!"
و از جا بلند شد:"حماقت منه که اومدم با شما مشورت میکنم"
بلیزم بلند شد:"خب بریم؟"
دراکو جوابی نداد و فقط چوب دستیشو تو دستش چرخوند. پنسی با لحن نگرانی گفت:" به هرحال..مراقب خودت باش دراکو"
و دراکو بی تفاوت فقط به راهش ادامه داد
***
"شنیدم دخترای زیادی روت کراشن هری" رون وارد اشپزخونه شد. هری سیب سبزی از یخچال برداشت:"چرت و پرت نگو رون. هیچکس از من خوشش نمیاد"
رون نزدیک اومد و سیبو از دستش قاپید:"بنظر میاد حتی لونا به اون سادگی هم روت کراش باشه"
هری سیب دیگه ای برای خودش برداشت:"تو هنوزم کسیو پیدا نکردی؟!"
رون گاز نسبتا بزرگی به سیبش زد:"خب..چرا شاید یه نفر باشه"
هری سرشو تکان داد:"لابد هرماینی؟"
سیب تو گلوی رون گیر کرد و شروع کرد به سرفه کردن
"پس درست حدس زدم؟" و با خنده گازی به سیبش زد
"فاک یو هری"
هری با دهن پر خندید:"نترس رون. هرماینی هم از تو خوشش میاد"
رون به چشمای جنگلی هری خیره شد:"تو هم یه روزی عاشق میشی هری"
هری باقی مونده سیبو دور انداخت:"نه رون. آزاد بودن عالیه. من اینطوری راحت ترم"
"اما این اشتباهه. خودتم میدونی تو به یه پارتنر نیاز داری"
مالی وارد آشپزخونه شد و هری نتونست جواب رون رو بده:"چرا پسرای گلم واسه چیدن میز کمکم نمی کنن؟"
هری پیش رفت و با لحن کیوتی گفت:"من در خدمتم دوشیزه"
رون به ساعت نگاه کرد:"منتظر بابا نمیشی؟" مالی از کابینت کاسه ها رو درآورد :"اون عصر میاد.."
صدای کوبیده شدن در حرفشو برید. رون به مادرش نگاه کرد:"باباست؟"
مالی با نگرانی کاسه ها رو روی میز گذاشت:"چرا اینقدر زود اومد؟"
"نکنه اتفاقی افتاده؟"
صدای جرج بود. بقیه هم از صدای بلند در اومده بودن پایین. آرتور داد زد:"مالی. مالی کجایی؟!"
همه با نگرانی به سالن رفتن آرتور یه جعبه خـرت و پرت تو دستش بود. با حرص جعبه رو به رون داد ، رون جعبه رو گرفت و نگاهی به داخلش کرد:"چی شده بابا؟"
آرتور خودشو روی مبل روبرویی انداخت:"از وزارتخونه اخراج شدم"
"چییییی؟!" همه همزمان داد زدن. رون جعبه رو روی میز گذاشت و مالی روبروی همسرش نشست:"چطور همچین چیزی ممکنه؟"
آرتور فوت بلندی کرد:"با لوسیوس مالفوی بحثم شد اونم شکایتمو کرد و اخراج شدم"
جرج و فردم اومدن و کنار مالی نشستن:"اما آخه تو کارمند قدیمی وزارتخونه هستی...چطور ممکنه؟"
آرتور آهی کشید:"واسم پاپوش درست کرده بود..بهم تهمت زدن"
رون هم رفت و کنارشون نشست:"چه پاپوشی؟ چه تهمتی؟ توضیح بده بابا"
آرتور با حرص گفت:"میگفتن من دارم همه جا تبلیغ میکنم اسمشو نبر برگشته و همه رو میترسونم و شایعه پراکنی میکنم و حین اینکار لوسیوس مالفوی منو دیده و منم برای اینکه دهنشو ببندم تهدید به مرگش کردم"
و دستشو روی قفسه سینش گذاشت و مالش داد:"اوه مرلین!! دارم از شدت عصبانیت سکته میزنم"
مالی رو به جینی کرد:"برو یکم آب بیار" و پرسید:"نمیشه کاریش کرد آرتور؟"
آرتور خسته از غر زدن چشماشو روی هم فشار داد:"فکر همه چیو کرده بود حرومزاده"
جینی لیوان آب رو به آرتور داد و آرتور یک نفس همشو خورد. رون با حرص ناخوناشو توی گوشت دستش فشار داد..مالفوی مالفوی مالفوی. حرومزاده های متکبر!
***
صدای کر کننده سوت قطار خبر از حرکت کردن میداد. با خبر اخراج آرتور آخرین روزشون خراب شده بود و حال همشون گرفته بود و جو بینشون بیش از حد سنگین بود. رون میخواست همین الان پاشه بره دراکو رو باز تبدیل به یه سمور کنه.
"هی بچه ها اشکال نداره مطمعنم باز همه چیز رو به راه میشه"
لونا سعی کرد دلداریشون بده تا جو سنگینو بخوابونه. هرماینی هم پیش دستی کرد و برای همراهی لونا دستشو روی شونه رون گذاشت و نوازشش کرد:"حق با لوناعه رون. لوسیوس مالفوی خیلی نمیتونه به دروغش ادامه بده! مطمعنم بلخره دستش رو میشه و پدرت باز شغلشو پس میگیره"
هری بی قرار از سرجاش پاشد و لب زد:"من میرم یکم قدم بزنم زود برمیگردم"
"میخوای همراهت بیام؟"
هری نگاهشو به قیافه سوالی و منتظر جینی داد. لبخند سردی زد:"ممنون جینی ولی میخوام یکم تنها باشم"
جینی سر تکون داد و هری بدون اینکه لحظه ای رو تلف کنه از کوپه خارج شد
"هی پاتح!"
اخمای هری تو هم فرو رفت:"مالفوی"
"میبینم امسالم پیش گویی تریلانی غلط از آب در اومده تونستی مرگو دور بزنی زنده بیای هاگوارتز"
هری چشماشو تو کاسه چرخوند و سرشو کج کرد:"متوجهم چقدر از این موضوع خوشحالی"
نیشخند دراکو روی صورتش کش اومد:"اوپس. بد شد که! فکر نمیکردم انقدر خوشحالیم واضح باشه"
هری حوصله بحث با دراکو رو نداشت:"باشه پس..به خوشحالیت ادامه بده منم از اینجا میرم"
و بدون اهمیت به اینکه دراکو چی جوابشو داده به سمت مخالفش قدم برداشت و به سرعت از اونجا دور شد
***
وقتی وارد هاگوارتز شدن هری مثل همیشه چشم چرخوند و تونست هیکل بزرگ هاگرید رو تشخیص بده.
با شوق به سمتش دویید و توی بغلش گم شد:"سلام هری"
"هاگرید! دلم برات تنگ شده بود" و از بغل هاگرید بیرون اومد.
"خبر آرتور رو شنیدم ، متاسفم بچه ها"
هرماینی لبخندی زد:"ممنون هاگرید" و رون با بدخلقی سر تکون داد و لونا به سمتشون اومد:"کالسکه ها دارن میرن شما نمیاین؟"
رون کولشو بیشتر به خودش فشار داد:"چرا لونا. بیاین بریم" و با اخمای در هم به سمت کالسکه ها رفت. هاگرید خنده بلندی کرد:"خیلیه خب برین. ولی هری! مراقب خودت باش..امسال یکم شرایط متفاوته" و برای هری چشمک زد:"سعی کنین باهاش کنار بیاین"
هری پرسید:"برای فردا کار خاصی نداری؟"
"نه هری. اگر بخواین میتونین بیاین تخم اژدهای جدیدمو ببینین" و قبل از اینکه هری بتونه جوابی بده توسط هرماینی مثل کش به سمت کالسکه ها کشیده شد و تنها چیزی که نصیبش شد دستی بود که هاگرید به نشونه خداحافظی براش تکون داد.
-----------
p2. از پارت بعدی وارد خود داستان و هاگوارتز میشیممم از شدت شادی اصلا دارم نمیشه- بای

romantic hatred[drarry]Where stories live. Discover now