9

762 168 21
                                    

"اوضاش چطوره؟"
"ضربه مغزی شده"
"حالش وخیمه؟"
"نه..خطر جدی نبوده الان بهتره"
"عجیبه..آخه مغزی نداره که بخواد ضربه بخوره"
هری پلک زد و دراکو رو همراه خانم پامفری کنار تختش دید. دراکو متوجه بیدار شدنش شد و با خنده گفت:"شنیدی پاتح؟! ضربه مغزی شدی! فکر کن چه سورپرایز بزرگی واسه دوستات میشه وقتی بشنون مغز داشتی"
هری اطرافو نگاه کرد. تو درمانگاه بود:"چی شد..از کی اینجام؟"
خانم پامفری به تخت نزدیک شد:"نیم ساعت پیش دراکو آوردت اینجا. مشکل جدی‌ای نیست می تونی پاشی بری ولی.."
هری با کنجکاوی روی تخت نشست و پامفری رو به هردو کرد:"متاسفانه پروفسور اسنیپ ازم پرسید قضیه چی بوده مجبور شدم بگم علائم نشونه دعواست.."
هری نگران شد:"خب؟"
پامفری پرونده هریو بست و به پرستار داد:"خب که تنبیه میشین"
دراکو خندید:"ایول هیجان"
اما هری وحشت کرد:"چه جور تنبیهی؟"
پامفری به طرف میزش می رفت:"قوانین هاگوارتز برای کسایی که دعوا میکنن خیلی سنگینه پسرا ، ولی دراکو مالفوی شانس آوردی به احترام پدرت پروفسور اسنیپ این بار قصد داره با یه تنبیه ساده از این مسئله بگذره"
دراکو با لحن پیروزمندی گفت:"پس فقط واسه پاتح تنبیه سنگین در نظر گرفته میشه؟"
خانم پامفری به دراکو نگاه کرد:"نه. چون هری همیشه نمرات خوبی میگیره پروفسور مک‌گوناگل پا در میونی کرد و از تنبیه سخت برای هری هم صرف نظر کردن"
دراکو چشماشو تو کاسه چرخوند:"چه خسته کننده" و هری نالید:"اما این انصاف نیست من بیشتر از مالفوی اسیب دیدم.."
پامفری حرفشو قطع کرد:"ولی جفتتون دعوا کردین"
هری از تخت پایین پرید:"ولی بازم نامردیه! من بـاید باهـاشون صحبت کـنم..بهشون بگم اول تقصیر اون بود..."
پامفری روی صندلیش نشست:"توصیه میکنم اصلا سعی نکنین کارتونو توجیه کنین. به نفعتونه فقط تنبیه رو قبول کنین و از اینکه هر دو پروفسور در حقتون لطف کردن تشکر کنین"
این بار دراکو خنده شیطانی کرد:"چطور؟ اگر مخالفت کنیم چی میشه؟"
پامفری بهش نگاه کرد:"هر اعتراضی تنبیه شما رو سخت تر میکنه"
دراکو نگاه شرورانه ای به هری انداخت که دل هریو لرزوند:"از فکرتم نگذره"
دراکو ابروشو بالا انداخت:"دیرگفتی! گذشت"
***
کنار هم توی دفتر مک گوناگل روبروی پروفسور اسنیپ و مک‌گوناگل وایساده بودن و تیکه و طعنه های اونا رو تحمل میکردن. برعکس چیزی که خانم پامفری حدس زده بود اسنیپ برای اونا تنبیه سختی در نظر گرفته بود. نظافت کل سرسرا و راهروها. اسنیپ اضافه کرد:"نیازی به تمیز کردن شیشه ها نیست فقط کافیه زمین رو تی بکشید. من دو روز تعطیلی آخر هفته رو واستون در نظر گرفتم. زمانی که همه به هاگزمید میریم شما باید تنبیهتونو انجام بدین"
هری ترجیح داد لجبازی نکنه و گفت:"بابت همه چیز متاسفیم پروفسور. قول میدیم دیگه تکرار نشه"
ولی دراکو غرید:"از طرف خودت متاسف باش من کاری نکردم"
نگاه وحشت زده هری به سمتش چرخید. مک‌گوناگل سرشو بلند کرد:"بله؟"
دراکو خونسرد ادامه داد:"پروفسور دعوا رو پاتح شروع کرد..تا وارد اتاق شدم به من حمله کرد"
مک‌گوناگل نگاهشو باز به برگه های زیر دستش داد:"این چیزا به من مربوط نمیشه جناب مالفوی! برید اتاقتون"
ولی دراکو با لجبازی یک قدم به جلو برداشت:"نه شما متوجه نیستین..همش تقصیر اونه"
اسنیپ اخم کرد:"شما هر دوتون مقصرین و هر دوتون با هم باید تنبیه بشین"
"ولی این تنبیه در حق من نامردیه"
هری نالید:"روانی شدی؟ ساکت باش"
"نامردی؟" مک‌گوناگل با تعجب به دراکو خیره شد:"داری میگی من نامردی کردم؟ یعنی من نمی دونم چی به صلاح شاگرداس؟ می دونی همین الان میتونم هردوتونو با یه نامه از هاگوارتز اخراج کنم اقایون؟"
هری ناامید دست دراکو رو گرفت:"لطفا مالفوی!"
دراکو دستشو خشن از تو دست هری بیرون کشید:"تو شروع کردی..تو منو کتک زدی"
مک‌گوناگل ورقـه زیر دسـتشو مچـاله کـرد و توی سطل آشغـال انداخت:"بـهتره در مورد تنبیه تجدید نظر کنم..زمین کوییدیچ رو هم اضافه میکنم..اگر یک کلمه دیگه حرف بزنید.."
هری با وحشت سر تکون داد"نه پروفسور ، ما هیچ حرفی نداریم"
دراکو با تمسخر گفت:"من هنوز حرف دارم"
هری این بار به بازوش چنگ انداخت:"بسه"
دراکو نیشخند شلو ولی زد:"من می خوام اتاقمو عوض کنین"
اسنیپ بی حوصله فوت کرد:"شما تا آخر ترم نمی تونین اتاقتونو عوض کنین و در قبال اون اتاق و اشیائش مسئولین"
دراکو دستاشو روی میز کوبید:"شما نمی تونین این کارو با من بکنین. اون دشمن من حساب میشه. شما از من انتظار دارین با دشمنم توی یه اتاق زندگی کنم؟ اونم کل ترم؟ شما می تونین منو یه هفته توی دخمه اسلایترین حبس کنین ولی دیگه حاضر نیستم یه دقیقه هم با اون یه جا بمونم"
هری باز نالید:"خفه شو مالفوی!" و بازوشو محکمتر کشید ، ولی دراکو یک اینچم از سرجاش تکون نخورد. مک‌گوناگل سعی میکرد خونسرد بمونه:"دراکو لوسیوس مالفوی! شما باید زندگی کردن تو هر شرایطی رو یاد بگیرین. قرار نیست تو هاگوارتز فقط روش یه جادوگر خوب شدنو رو یاد بگیرین بلکه باید احترام و از خود گذشتگی و صبرو هم یاد بگیرید. نباید بذارین مشکلات شخصی روی رفتار و تصمیماتتون تاثیر بذاره! حتی اگر دشمنتون با شما هم قطار باشه شما باید چطور رفتار کردنو یاد بگیرین چون هدف هردوتون یکیه. هدف هردوتون مقدسه"
دراکو شونه هاشو بیخیال بالا انداخت:"این چیزا به من مربوط نیست"
"که مربوط نیست؟!" مک گوناگل ورقه دیگه ای رو برداشت و امضا کرد:"حموم ارشدا رو هم اضافه کردم..اگر یه کلمه دیگه بگین اینو میکنم برنامه هر هفتتون"
دراکو دهنشو باز کرد حرف بزنه که هری بموقع پرید و دستشو روی دهنش فشار داد:"ما دیگه حرفی نداریم"
دراکو تقلا میکرد ولی هری قصد نداشت ولش کنه. اونو بغل کرد و کشون کشون به سمت در برد. اسنیپ قبل از بیرون رفتنشون اضافه کرد:"از این به بعد هر بحث و اعتراضی از طرف هر کدوم از شما سر بزنه هر دوتون با هم اخراج میشین"
***
"تو یه آشغالی!" هری نمی تونست آروم بگیره:"الان راضی هستی؟همینو می خواستی؟"
دراکو خندون سر تکون داد:"آره! چرا که نه؟ اینطوری لااقل یکم برای دنیای جادوگرا مفیدی"
هـر دونفر مـسیر حیـاط تـا خـوابگـاهو طی می کردن. هری اونقد عصبانی بـود کـه نمی تونست نگاش کنه:"تنها یه کار باید انجام بدم تا مفید باشم اونم کشتن توعه مالفوی!"
دراکو برعکس اون نمی تونست نگاهشو از نیم رخ زیباش بگیره:"ولی ببین می گما..سرگرمی خوبیه. فکرشو بکن..فقط منو تو..توی یه ساختمون بزرگ..تنهاااا"
هری دیگه تحمل نکرد ، برگشت و یقه بهم ریختشو محکم چسبید:"تو هنوز نمی دونی کجا اومدی و با کی در افتادی. سرگرمی میخوای؟ باشه نشونت میدم!"
دراکو با ابرو به دستش اشاره کرد:"اوه اوه اوه شجاعتو! اگر الان پروفسور اسنیپ از پنجره ببینه که داری اذیتم میکنی.."
حق با اون بود. هری با عجله دستاشو از یقه دراکو برداشت:"نمی خوام تا آخر هفته ریختتو ببینم" و به راهش ادامه داد. دراکو بازم تعقیبش کرد:"پس آخر هفته می خوای ریختمو ببینی؟"
"معلومه. مجبورم بخاطر انجام تنبیه تحملت کنم ولی تا اون موقع پیش دوستای از خود راضیت میمونی"
"چرا من باید برم؟ اگر ناراضی هستی تو برو پیش دوستای مامانیت!"
"تو بودی که میخواستی از اتاق بری"
"هنوزم سر حرفم هستم ولی این ذره ای به تو مربوط نمیشه"
هری متوقف شد و رو به دراکو کرد:"پس بیا یه قولی بدیم. دیگه باهم حرف نزنیم"
دراکو جدیتو تو نگاهش خوند و قلبش فشرده شد:"منم همچین مشتاق نیستم باهات حرف بزنم پاتح"
هری هم احساس دلتنگی کرد ولی این بنظرش بهترین راه حل بود:"پس قبوله"
دراکو با تمسخر دستشو روی گونش کشید:"ببینیم کی می تونه تحمل کنه"
هری به دستش سیلی زد:"و بهم دست هم نمی زنیم مالفوی"
دراکو لبخند تلخی زد:"ببینیم کی می تونه تحمل
کنه!"
---------
p9-
حالتون چطوره..؟ ف.ف راضی کنندس؟

romantic hatred[drarry]Where stories live. Discover now