7

800 157 26
                                    

"اوه سالاز..اوه فاکینگ سالازااااااااررررر" دراکو با غرغر تو اتاق بلیز و گویل قدم میزد:"زابینییییی..کدوم جهنم دره ای؟"
بلیز داشت در کمدشو قفل میکرد تا به سرسرا بره:"چه خبره؟"
دراکو عصبی خودشو با گام های بلند بهش رسوند و کلاهشو در آورد:"نگام کن نگــــــــــــــــــام کن!"
بلیز سر برگردوند و با دیدن موهای سبز رنگ دراکو ناله ای کرد:"اوه پسرررر! چی شده؟"
"میکشمش! من..اون..لعنتی رو..میکششششم"
دراکو نفس نفس میزد. بلیز به خنده افتاد:"کار پاتره؟"
دراکو از دیدن خنده بلیز عصبی تر شد:"پس نه فکر کردی خودم سبزش کردم"
بلیز سعی کرد خندشو کنترل کنه:"خیلی خب درست بگو چی شده؟!"
دراکو دستاشو به کمرش زد و وحشیانه شروع به قدم زدن کرد:"نمی دونم..من فقط مثل همیشه بهش تیکه انداختم..من..اوه فاک"
بلیز دوباره در کمدشو باز کرد:"فکر کنم یه معجون داشته باشم واسه درست شدن موهات"
دراکو از شدت عصبانیت تندتر نفس میکشید:"آخه نمی دونیم که چی کار داده؟! مطمئنم توی شامپو یه چیزی ریخته بود ولی چی؟! منه احمق چرا ازش شامپو خواستم؟!"
بلیز جوابی نداد. دراکو هنوز تو اتاق قدم می زد:"میکشمش. حتما میکشـمش. همین امشب خفش میکنم. وقتی خوابه ملافه رو دور گلوش می پیچم فشار میدم اینطوریییی! یا نه. یه نوشیدنی کره ای میخرم توش زهر می ریزم میدم بخوره. اوه..می تونم از برج نجومم پرتش کنم پایین"
بلیز یه بطری کوچیک از کمدش بیرون کشید:"اینو بخور شاید رنگش یکم بهتر شد"
دراکو نالید:"بهتر؟؟ بهتر چی؟ مثلا بشه سبز تیره؟ یا سبز لجنی؟ فکر می کنی اون بیشتر بهم میاد؟"
بلیز هنوز می خندید:"دیگه نمی دونم. فعلا کلاه بذار یا برو پیش پروفسور اسنیپ"
دراکو بطریو قاپید و به سمت حموم راه افتاد اما هنوز زیر لب فحش میداد:"حرومزاده لوس زبون نفهم بی عرضه آشغال کوچولو"
***
"داری چیکار میکنی؟" دراکو وارد اتاق شد.
هری چشم از کتابش برداشت:"سعی می کنم متوجه نکات درس ریاضی جادو بشم" و متوجه رنگ بلوند موهاش شد و تعجب کرد (یعنی معجون اثر نکرده؟) دراکو از نگاه خیره و ساکت هری فهمید به چی فکر میکنه ولی سعی کرد خودشو به نفهمی بزنه:"من برات نکاتشو راحت تر یادداشت میکنم بهت میدم"
"ولی من عجله دارم مالفوی"
دراکو کیفشو کنار در پرت کرد و پیشش روی تخت نشست:"بذار الان حلش میکنم"
هری هنوز منگ بود:"نیاز نیست..تو حتما خسته ای. خودم یه کاریش میکنم.."
دراکو نگاهشو به هری داد:"خسته نیستم فقط تشنمه"
هری لبخند آرومی زد که زیباییشو دو برابر کرد:"بذار برم شکلات داغ بگیرم بیام"
دراکو هم لبخند زد:"اوکی"
به محض بیرون رفتن هری دراکو به سرعت برگه ای با امضای هری از تو کشوش بیرون کشید (که موهای منو رنگ میکنی؟ حالتو می گیرم کوچولو)
***
وقتی رون درو باز کرد با ذوق گفت:"اخیییی واسه ما شکلات داغ خریدی؟"
هری سینیو عقب کشید:"نه احمق! برو کنار" و رون رو کنار زد و داخل شد. نویل و سیموس داشتن درباره خاطرات تابستونشون صحبت میکردن. هری چشمی چرخوند و به تختشون نزدیک شد:"رنگ اثر نکرده. موهاش هنوز بلونده"
رون شوکه شد:"جدی؟ خیلی عجیبه"
هری سینیو روی تخت گذاشت:"چیزی دارین بریزم توی نوشیدنیش؟مثلا معجون اسهال؟"
نویل خندید:"من معجون ضد اسهال دارم!"
"ضد اسهال؟ خب چیکارش می کنه؟"
نویل شیشه رو از کشوی میزش درآورد:"دو سه روزی نمی تونه بره دستشویی از دل درد می میره"
چشمای جنگلی هری درخشید:"همین خوبه. بریزش این تو"
***
کار دراکو تموم شده بود ولی نمی دونست چـرا داشت این کارو می کرد. در حقیـقت می دونست. دلش می خواست هری پیشش بشینه و اون بتونه بهتر ببینش ، گرمای تنشو حس کنه و عطر یاسی موهاشو بو کنه ولی نمی دونست چرا همچین چیزی میخواست. هری از دیدن نکته های واضح و راحت انقد خوشحال بود که متوجه کتابش نشد:"اوه ممنون مالفوی. بذار واست یه صفحه متحرک باز کنم..تو از چه جور تصویرایی خوشت میاد؟"
دراکو کتابو همچنان روی زانوش نگه داشته بود تا هری مجبور بشه برای گرفتنش نزدیک تر بیاد:"برام فرقی نمیکنه..تو چی؟"
هری نزدیک تر شد و دست دراکو رو از روی کتاب حرکت داد و ورق زد:"الان نشون میدم چیا دارم..اینو دیدی؟ فکر کنم جالب باشه"
نگاه هری روی چشمای الماسی و شهوت انگیز دراکو چرخید و موند:"اینطور نیست؟"
"چرا..خوبه" و به کتاب نگاه کرد:"ولی بذار بگم از چی بیشتر خوشم میاد"
یهو چهره دیوانه ساز از صفحه کتاب بیرون زد. هری ترسید و عقب پرید و ناخوداگاه با لگد به سینی نوشیدنیا ضربه زد. لیوانا از سینی پرت شدن بیرون و تخت هری رو خیس کردن. دراکو هم عقب پرید و با خجالت ساختگی نالید:"اوه اوه متاسفم پاتح. تصادفی بود"
هری از جا بلند شد:"مشکلی نیست..میرم یکی دیگه بخرم"
دراکو هم از جابلند شد:"نیاز نیست"
هری تو دلش فحش داد و لبخند زد:"اتفاقا نیاز هست"
دراکو به تختش نگاه کرد:"اینو چیکار کنیم؟ خیس شد"
"میندازیم بالکن زود خشک میشه"
"من پهن میکنم تو برو نوشیدنی بگیر"
***
"اخییی عذاب وجدان گرفتی رفتی واسمون شکلات داغ آوردی؟"
هری رونو به عقب هل داد و دوباره داخل اتاق
شد:"بازم نه"
نویل آماده شده بود بخوابه:"باز چی شده؟"
هری سینیو روی میز گذاشت:"همه نوشیدنیا ریخت روی زمین"
نویل با ناراحتی گفت:"ولی ما همه معجونو ریختیم توی لیوان"
هری با ناامیدی گفت:"چیز دیگه ای نداری؟"
رون گفت:"من فکر کنم گیاه خواب آور دارم..هرماینی بهم قرض داد که شبا راحت تر بخوابم"
هری سر تکون داد:"همون خوبه. چندتایی بیار"
***
دراکو با خودش درگیر بود (بریزم نریزم؟ یعنی همون نامه کافیه؟ نه نیست اگر رنگ موهام شسته نمیشد چی؟) بطری آبو برداشت و به سمت بالکن رفت (شاید اصلا پروفسور نامشو نخونه. شاید بخونه و عکس العملی نشون نده. شاید..اه فاک بهش. دوست دارم این کارو بکنم پس میکنم) در بطریو باز کرد و روی پتوی هری خالی کرد. (واو قیافه پاتح دیدنی میشه) و شروع به خندیدن کرد.
"هنوز خشک نشده؟" ساعت یک شب بود. هری پنجره رو بست:"نه..فکر کنم بارون باریده متوجه نشدیم. بیشتر خیسش کرده"
دراکو سعی کرد نخنده ولی نتونست:"اوه چه بد. مجبوری بدون پتو بخوابی. حسابی سردت میشه"
هری خمیازه کشید:"میتونم از فلیچ پتوی نو بگیرم مگه نه؟"
دراکو روی تختش نشست:"خیلی دیره الان همه خوابن دیگه"
"میگم..مالفوی تو تختت بزرگه هر دوتامون توش جا میشیم"
دراکو شوکه شد:"چی؟ یعنی باهم بخوابیم؟"
هری دکمه های بلوز سفیدشو باز کرد:"چرا که نه؟ حالا که یه پتو بیشتر نداریم منم میتونم از پتوی تو استفاده کنم"
هری هم خندش گرفته بود چون میدونست خشک نشدن پتوش تقصیر دراکوعه و می خواست اذیتش کنه. دراکو غرید:"دیوونه شدی؟ نمیشه"
هری چراغو خاموش کرد:"تاحالا با دوستات یه جا نخوابیدی؟ من زیاد اهل لگدزنی نیستم نترس شاهزاده اسلایترینی"
و در مقابل چشمای حیرت زده دراکو ، داخل تختش خزید:"فقط همین یه شب..اوکی؟"
دراکو تو تاریکی به سایش زل زد (پاتح حتما خل شده) هری پیشش دراز کشید:"شب بخیر مالفوی"
چیزی ته دلش نمیذاشت اونو از تختش بیرون کنه:"شب بخیر پاتح"
***
ساعت سه شده بود ولی دراکو هنوز بیدار بود. نه هیجانش خوابیده بود نه خالی شده بود. هر چند جرات نداشت به سمت هری برگرده ولی بازم با هر غلتی که هری روی تخت میزد انگار که روی قلب و احساسات اون غلت میزد. دراکو نمی تونست حتی ثانیه ای تمرکزشو از روش برداره. صدای تیک تاک ساعت تو مغزش اکو میشد (چت شده دراکو؟ اونم یکیه مثل بقیه..همجنسته! و از اون بدتر دشمن خونیته) فوتی کرد و پشت بهش چرخید ولی اینطوری ضربان قلبشو بلندتر می شنید (نه اون مثل بقیه نیست..نه صورتش نه صداش نه شخصیتش نه...اندامش!) همون لحظه دست هریو دور کمرش حس کرد. مطمئنا هری خواب بود ولی داشت اونو بغل میکرد. دراکو نفس عمیقی کشید و روی تخت چرخید تا دستشو آروم کنار بزنه ولی بی اختیار نگاهش تو تاریکی روی صورت هری چرخید که زیر موهای پریشونش مخفی شده بود و..نگاهش پایین تر رفت به لبای سرخش که نیمه باز بود..پایین تر به گردن سفید و دست نخوردش و به دست نرمی که هنوزم روی شکمش بود. ضربان قلب دراکو به اوج رسید و دوباره نفس عمیقی کشید تا بلکه آرامششو از دست نده و بدتر بوی مست کننده بدن گرم هری ریه هاشو پر کرد. (فاک. چقدر دوست دارم ببوسمش) و دست نرم هریو بین انگشتاش فشار داد..یهو به خودش اومد (نـــــــــــه! من دارم گی میشم؟) خودشو وحشیانه از رو تخت پرت کرد پایین و برای چند لحظه همونجا روی زمین نشست. زنجیر نامرئی‌ای اونو دوباره به سمت تخت می کشید ولی دراکو قصد مقاومت با شهوت درونش داشت. پتو از روی هری عقب رفته بود و می تونست حرکت آروم نفساشو ببینه. چه بدن زیبا و کوچیکی داشت. زیباتر از چیزی که برای پسر نیاز بود. چطوری تو این 5 سال متوجه نشده بود؟ از جا بلند شد و پتو رو روش کشید. بعد سراغ کمد لباساش رفت و کت بارونیشو پوشید تا سردش نشه (حقمه. چرا باید پتوشو خیس میکردم؟) و سراغ تخت خالی هری رفت (من مشکل روحی یا جنسی ندارم ، این اونه که برای پسر بودن زیادی شهوت انگیزه)
---------------
p7..
سسسلامم وای. احساس میکنم خیلی دارم چرت و پرت مینویسم و نوب سگم ولی خب چه کنم همینه ک هس انشالله کسب تجربه😂.

romantic hatred[drarry]Onde histórias criam vida. Descubra agora