8

767 178 16
                                    

"آقای دراکو مالفوی..دراکو مالفوی؟!"
پروفسور ویکتور بازم تکرار کرد:"بیا ورقتو بگیر"
هری دستشو بلند کرد:"پروفسور مالفوی نیومده اگر میخواید ورقه رو بدید من ببرم"
ویکتور از بالای عینکش بهش نگاه کرد:"شما آقای..هری پاتر هستید درسته؟"
هری سرتکون داد و ویکتور گفت:"بعد از تموم شدن کلاس میخوام باهات صحبت کنم"
هری با استرس دستشو پایین آورد ، رون از صندلی پهلویی به سمتش خم شد:"چیزی شده پسر؟"
هری شونه هاشو بالا انداخت:"نمیدونم رون..ولی بنظر عصبانی میاد"
آخر کلاس وقتی همه کلاسو ترک کردن هری به میز ویکتور نزدیک شد. ویکتور که مرد نسبتا جوونی بود درو بست و به سمتش برگشت:"آقای پاتر جلسه قبل وقتی من اجازه نامه نوشتن رو دادم هدفم این بود که اگر دانش آموزام مشکل درسی داشتن به واسطه نامه ازم بپرسن نه اینکه درخواست سکس بدن"
مردمکای سبز رنگ هری با تعجب درشت شد:"درخواست..س..کس؟!"
ویکتور به سمت میزش برگشت:"در حقیقت من دو تا نامه مبتزل دیگه مثل این داشتم ولی اونا از طرف شاگردای دختر بودن که یکیشون منو به رگبار فحش بسته بود. ولی این اولین باره که طی دوره تدریسم توی این سالایی که دبیر هاگوارتز بودم یه شاگرد پسر بهم نامه میده اونم با همچین متن خجالت آوری"
هری خنده وحشت زده ای کرد:"حتما اشتباهی شده پروفسور! من این کارو نکردم!"
ویکتور کیفشو روی میز کشید و نامه تقریبا مچاله شده ای رو در آورد و جلوی هری انداخت:"مگه این اسم و فامیل شما نیست؟"
هری وقتی اسم و متن کثیف نامه رو دید ناله کرد:"به مرلین قسم پروفسور اینو من نفرستادم..میدونید..فکر کنم هم اتاقیم شوخی کثیفی با من کرده. دیشب کتابم دستش بود و.. "
ویکتور کیفشو بست:"این کارت تنبیه خیلی بزرگی داره پس دروغگوییو بهش اضافه نکن"
هری شروع به لرزیدن کرد:"پروفسور باور کنین که کار من نبوده..من..من.."
ویکتور بهش خیره شد:"از کارت پشیمونی؟"
هری نالید:"قسم می خورم کار من نبوده. ببینید دیشب من کتابمو دادم هم اتاقیم برام جزوه بنویسه و فکر کنم اون.."
ویکتور کتاباشو زیر بغلش زد:"اوکی! اگر معذرت بخوای این بارو می بخشم و از گریفیندور نمره کم نمیکنم"
هری آهی کشید:"بله من..خیلی متاسفم..معذرت می خوام که همچین سوتفاهمی پیش اومده"
ویکتور سرخم کرد:"ایندفعه رو نادیده میگیرم. امیدوارم دیگه تکرار نشه"
***
دراکو هنوز خواب بود ، پاهاش از هم باز شده بود و اخماش تو هم فرو رفته بود. گیاه رون کار خودشو کرده بود.
هری می خواست بالشتو روی صورتش بذاره و اونقد نگه داره تا خفه شه. نگاه عصبیش تو اتاق چـرخید و روی کتاب معجون سازیش قفل شد (خیـلی خب مرتیکه دیوث! منو
ضایع میکنی؟) رفت و پشت میزش نشست و کتابشو باز کرد.
"چی..چی شده؟.." دراکو به زور چشماشو باز کرد.
هری لگد دیگه‌ای به پایه تخت زد:"پاشو دیگه ساعت چهاره. مگه کلاس مشترک نداریم؟"
دراکو با وحشت از جا پرید:"چهاااااااااار؟! چطور ممکنه؟ اسنیپ منو میکشه" نگاهش روی ساعت دیواری چرخید:"شت پسر! کلاسای صبح پرید! چرا بیدارم نکردی؟"
هری داشت کتاباشو داخل کوله پشتیش میذاشت:"سعی کردم ولی اونقد خوابت سنگین بود که بیدار نشدی"
دراکو از تخت پایین پرید و به سمت کمد لباسا دویید:"نمی فهمم چطور شده. چرا باید اینقدر بخوابم؟"
هری غرید:"الان وقت بررسی نیست بدو بریم دیر کردیم"
دراکو با لحن دستوری گفت:"تو کیفمو حاضر کن منم دو
دقیقه ای لباسامو بپوشم"
هری نمیتونست جلوی خندشو بگیره. برای اینکه دراکو صورتشو نبینه:"فکر کنم شنا کردن" پشت بهش کرد:"بعدش دوش گرفتن خستت کرده بود" وسایلشو داخل کیفش ریخت:"فقط نمی فهمم چرا بارونی پوشیدی و رو تخت من خوابیدی. جاتو خیلی تنگ کرده بودم مگه؟"
دراکو هنوز خمار بود:"از اینکه تختمو شریک بشم خوشم نمیاد"
هری به سمتش برگشت و بهش نگاه کرد. دراکو داشت به سرعت لباساشو عوض میکرد. هری با خجالت ساختگی گفت:"متاسفم که مزاحمت شدم"
دراکو دستی به موهای بهم ریختش کشید:"مهم نیست"
هری کیف خودشو هم برداشت و دراکو با یه جهش کتابشو برداشت و باهم خارج شدن.
***
"آه..آه..آه فشار بده..خوبه..آآآآآههه"
کل شاگردا سر بلند کردن و به دراکو نگاه کردن. دراکو کتابشو با وحشت بست و صدای خنده بلند شد. هری با لذت به نیمکتش تکیه زد و به چهره وحشت زده دراکو نگاه کرد. پروفسور اسلاگهورنم خندش گرفته بود:"لطفا ساکت"
کراب با تعجب به دراکو اخم کرد و با صدای آرومی پرسید:"این چیه دیگه؟"
دراکو شونـه هاشو بـالا انداخت:"نمی دونـم" و نگاهش بی اختـیار بـه سمت هری کشیده شد. هری لبخند پیروزمندی زده بود ، پس کار اون بود. اسلاگهورن ادامه داد:"خب همه صفحه 16 رو باز کنین"
دراکو جراتشو نداشت ولی مجبور بود دوباره کتابشو باز کنه. با باز کردن هر صفحه ای صدا دوباره پخش میشد و:"تند تر..تندتر لطفا..آه آه..دوستت دارممممم"
باز کتابشو بست و باز صدای خنده بلند شد. اسلاگهورن بین شاگردا دنبالش می گشت:"کار کیه؟"
دراکو تو صندلی فرو رفت ولی هری با شرارت اونو نشون داد:"پروفسور کار مالفویه"
دراکو نگاه عصبی ای به هری انداخت. هری لبشو لیس زد و قلب دراکو لرزید. رون اضافه کرد: "تازه دستشم توی شلوارشه"
صدای خنـده به اوج رسید بـطوری که اسلاگهورن مجـبور شد مشتـشو چـند بار روی میز بکوبه:"ساااااکت..ساکت. شما آقای.." دراکو سرفه مصنوعی‌ کرد و دوباره صاف نشست:"مالفوی..دراکو مالفوی"
اسلاگهورن در کلاسو نشون داد:"بفرمایید دستشویی!"
پسرا سوت کشیدن و دخترا رو خندوندن. دراکو اخمی کرد و به منو من افتاد:"پروفسور..من..فکر کنم.." هیچ حرف منطقی و دلیل قانع کننده ای نداشت ، ذاتا بیشتر از این نمی تونست تو کلاس بمونه. از جا بلند شد و کتاباشو ریخت تو کیفش و با حرص از کلاس بیرون زد. ولی هنوزم صدای خنده و سوت و کف زدن از کلاس شنیده میشد.
***
به محض ورود به اتاق ، مشت محکمی اونو روی تخت پرت کرد ولی هری ول کن نبود. تا دراکو به خودش بیاد حمله کرد و روی شکمش نشست:"که آبروی منو میبری" یقه بلوز سفیدشو چسبید و بلندش کرد:"الان بی آبرویی رو نشونت میدم"
دراکو دستاشو چسبید تا از یقش بازش کنه ولی هری مچ دستاشو گرفت و روی تخت فشار داد. دراکو با قدرت زانوشو بلند کرد و به شکمش کوبید و این هریو عصبانی تر کرد. روش خم شد و نفس داغش روی صورت دراکو پخش شد:"همین الان از اینجا گورتو گم میکنی وگرنه یه لگد به اون کون خوشگلت میزنم و خودم پرتت میکنم بیرون مالفوی"
لب دراکو بخاطر مشتی که خورده بود پاره و خونی شده بود:"تو شروع کردی پاتح"
هری سنگینیشو بیشتر روش انـداخت. دراکو سرشو به عقب خم کرد ولی ایــن بار بجای ناله ، نفسشو نگه داشت و لبشو گاز گرفت. نگاه هری بی اختیار روی لبای قرمز شدش چرخید و زمزمه کرد:"نه تو شروع کردی.."
دراکو ناله کرد:"تو کتابمو طلسم کردی"
"تو به پروفسور ویکتور نامه نوشتی"
"تو موهامو رنگ کردی!"
هری با ناباوری لبخند زد:"پس آبی رنگ شده بود؟"
"نه سبز روشن شده بود"
هری خندید:"چطور تونستی بشوری؟"
نگاه دراکو روی گردن سفیدش چرخید:الان..این مهمه که..چطور شستمش؟" و شروع به نفس زدن کرد:"تو..انگار از..از قوانین اینجا بی خبری پاتح! اگر بفهمن..منو کتک زدی اخراجت می کنن"
هری لبخندشو جمع کرد و فکشو چسبید و به چشمای خمارش زل زد:"داری تهدیدم میکنی مالفوی؟ داری به من قانون یاد میدی؟ فکر کردی از این چیزا میترسم؟"
دراکو به دستش چنگ انداخت تا از فکش بازش کنه:"چه مرگته؟"
هری انگـشتاشو روی گـونه‌ی استخونیش فشار داد:"باید از اتاقم بری..منو تو با هم کنار نمیایم مالفوی.."
دراکو خون روی لبشو آروم لیسید:"مطمئنی اگر برم دلت واسم تنگ نمیشه پاتح؟!"
نگاهشون روی هم قفل شد. هری می خواست جوابی پیدا کنه تا بده که دراکو نفس عمیقی کشید:"هر کاری دوست داری با من بکن ولی.." فرم نگاهش تغییر کرد:"بذار بمونم"
هری شوکه شد ولی نتونست کاری بکنه. هرکاری؟! دراکو نفس نفس میزد و بدن داغش زیر هری حرکت میکرد. هری نمی تونست نگاهشو از صورت جذابش بگیره:"تو..تو یه..فاکینگ شیطانی!"
دراکو سر خم کرد. دست هری شل شد و دراکو انگشتاشو از لای انگشتاش بیرون کشید. نگاهشون هنوز روی هم بود. دراکو لبخند معصومانه‌ای زد:"نمیدونی چقدر ترسیدم وقتی پروفسور اسلاگهورن اومد تو دستشویی میرتل و ازم خواست لخت شم.."
هری شوکه شد:"چی؟ شوخی میکنی؟"
دراکو آه بلندی کشید. داغی نفسش لبای هریو سوزوند:"بهش التماس کردم کاری باهام نداشته باشه..ولی اون به زور..منو بوسید.."
چشمای هری با وحشت گشاد شد:"چـــــــــی؟!" و فکشو ول کرد:"واقعا این کارو کرد؟"
دراکو دستشو روی رون پاش گذاشت:"خیلی چندش آور بود پاتح! سعی کردم فرار کنم ولی اون گفت اگر باهاش نخوابم..کاری میکنه که اخراج بشم.."
هری کمرشو راست کرد و با نگرانی پرسید:"تو هم؟"
دراکو داشت رونشو نوازش میکرد:"مجبور شدم لباسامو در بیارم و..طبق خواسته اون روی میز روشویی بخوابم"
هری آب دهنشو عصبی قورت داد:"خب بعدش؟"
دراکو خودشو بالا کشید و دست آزاد شدشو روی گونش کشید:"اومد سمتم ولی من..یه مشت اینطوری کوبیدم تو دهنش!" و دستشو مشت کرد و با تمام قدرت به گونه هری زد. هری انتظارشو نداشت و به عقب پرت شد و زمین افتاد ، سرش به گوشه پا تختی خورد و ناله‌ی بلندی کرد. دراکو فرصت بلند شدن به هری نداد ، این بار اون از تخت پایین پرید و روی شکمش نشست. هری احساس گیجی میکرد. دراکو کف دستاشو دو طرف سر هری روی زمین گذاشت و تو صورتش خم شد:"می خوای نشونت بدم چطوری منو بوسید؟"
هری دستاشو روی سینش گذاشت تا هلش بده ولی نا نداشت. سر درد عجیبی گرفته بود که دیدشو تار میکرد. دراکو سرشو جلوتر آورد:"داستان قشنگی بود مگه نه؟"
هری ناله کرد:"داستان؟!"
دراکو جای مشت روی گونشو نوازش کرد:"آره احمق دروغ گفتم"
هری باز تقلایی کرد ولی انگار که کل بدنش فلج شده باشه نتونست حتی انگشتشو تکون بده:"تو یه..حرومزاده دروغگو هستی"
فاصله صورتاشون به نیم وجب رسید. دراکو لباشو با سر انگشتاش لمس کرد:"تو واقعا فکر کردی اجازه میدم کسی بهم دست بزنه؟"
نگاه هری تو چشمای ترسناک دراکو قفل شد:"از روم پاشو"
دراکو خنده شهوت انگیزی کرد:"نکنه میترسی؟" و نگاهش روی لباش چرخید.
هری دیگه نمی تونست چشماشو باز نگه داره:"پشیمونت می کنم مالفوی"
دراکو چشمک زد:"منتظرت می مونم پاتح!"
و هری از هوش رفت.
-------------
p8-
هِییی. وای..خودمو جدا درک نمیکنم که چرا هر روز پارت میذارم- ولی یه دوتا گل پیدا شدن و ووت میدن و من هروقت اینو میبینم از شدت خوشحالی خودمو تو بالشت خفه میکنم..dude

romantic hatred[drarry]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt