5.1

792 157 21
                                    

شب حدود ساعت یک و نیم دراکو به اتاق برگشت.
به محض ورودش هری بوی الکلو حس کرد:"مست کردی؟"
دراکو فقط بلوز سفید با آستینای تا زده پوشیده بود و رگای دستش از هر زمان دیگه ای مشخص تر بود. بی حال روی تخت ولو شد:"تا حد مستی نخوردم"
هری روی تخت خودش مشغول مرور درس اون روز بود:"بهتره بدونی اگر مست برگردی خوابگاه اخراج میشی"
دراکو همونطور خوابیده روی تخت کتشو درآورد :"جایی نرفته بودم کشیش. اتاق بچه ها بودم"
"دوباره الکل آوردین؟ نمی دونین اگر فلیچ بفهمه.."
دراکو غرید:"اونقدر بگو تا حفظ شم" و کمربند شلوارشو بازکرد. هری دیگه نمی تونست روی درسش تمرکز کنه. دراکو مشغول باز کردن دکمه های بلوزش شد:"فکر کنم مجبورم دوش بگیرم وگرنه بوی گند الکل نمیذاره بخوابم"
هری با تمسخر گفت:"ممنونت میشم مالفوی"
ولی دراکو نمی تونست دکمه هاشو باز کنه:"فردا چه کلاسایی داری؟"
هری زیر چشمی اونو می پایید:"غیر از درس دفاع در برابر جادوی سیاه فکر نکنم کلاس مشترکی داشته باشیم"
دراکو کشیده و بلند خندید:"نگفتم ما! پرسیدم تو چه کلاسایی داری!" و تونست دکمه بالاییشو باز کنه.
هری تو دلش به خودش فحش داد:"کلاسای من به تو چه؟"
دراکو بازم خندید:"میبینم که برنامه‌ی کلاسای مشترکمونو داری پاتح"
هری اخمی کرد و لبای گیلاسی رنگشو لیس زد که از چشمای خمارِ دراکو دور نموند:"حدس میزدم به خدا اعتقاد نداشته باشی ولی.."
دراکو هنوزم برای باز کردن دکمه دوم تلاش میکرد:"اعتقاد من به تو چه؟"
هری نمی تونست چشم ازش برداره:"چطور می تونی انکار کنی وقتی دور تا دورت پر از نشونه های اونه؟"
دراکو زمزمه کرد:"یادت رفته؟ من کور بودم!"
سرشو برگردوند و مستانه بهش خیره شد:"قرار بود دستمو بگیری و بذاری روی چیزی که می خواستی" و لبخند زد.
هری از نگاهش هول شد و آب گلوشو به سرعت قورت داد:"آره آدمای بی دینی مثل تو تا کم میارن سعی می کنن با شوخی از قبول کردن حقیقت فرار کنن"
دراکو غرید:"سر کلاس نیستیم کشیش پاتح"
هری متقابل غرید:"پاشو برو حموم دیگه"
دراکو دست از کار کشید و کلافه دستشو بین موهاش کشید:"نمی تونم دکمه هامو باز کنم! دستام میلرزه"
هری کتابشو روی تخت کوبید:"حدس میزدم مست کرده باشی"
دراکو دست روی پیشونیش گذاشت:"بجای این همه حدس زدن بیا کمکم کن"
هری اخم کرد:"من!؟ چراباید کمکت کنم؟"
دراکو نگاه کجی بهش انداخت:"چرا!؟ برای کمک کردن به یه درمونده دلیل میخوای؟ اینه اعتقاد و دین تو پاتح؟"
هری با خجالت گفت:"تو درمونده نیستی بلکه خود شیطانی"
دراکو قهقهه شهوت انگیزی زد:"پس ای کشیش بیا این شیطان رو به راه راست هدایت فرما..بیا و خدا رو نشونش بده..بیا و دست این کور رو بگیر و بذار روی چیزت"
هری داد زد:"خـــــــــــیلی خب خفه شو"
دراکو به خندیدن ادامه داد و هری از روی تختش بلند شد. برای لحظه ای محو تماشاش شد که با موهای بلوند پریشون روی ملافه سفید و یقه نیمه باز که سفیدی تنشو نشونش میداد ، چقدر زیبا دیده میشد:"کافیه برم به دامبلدور و پروفسور مک گوناگل بگم تا.." نگاهش پایین تر رفت و روی شکم عضله‌ایش قفل شد:"اخراجت کنن"
دراکو بهش خیره شد:"و تو بشی شیطان"
هری روی تخت زانو زد:"خبر دادنِ تو صوابه مالفوی"
دراکو بازم خندید:"بجاش چی بهت میدن؟ یه تیکه زمین تو بهشت؟ یه فرشته؟ دو تا بال؟"
"یه روز به خودت میگی..کاش اون روز این کارو می کردی"
گوشه لب دراکو بالا رفت و بیشتر کش اومد:"یه روز تو هم به خودت میگی..کاش اون روز این کارو میکردم"
دستای لرزون هری به سمت یقش دراز شد. دراکو به چهره سرخ شدش نگاه میکرد ولی هری به دستای خودش:"گفتی نمیخوای یه جادوگر خوب بشی..پس چرا بازم به هاگوارتز اومدی؟" داشت دکمه هاشو باز میکرد. دراکو همچنان لبخند تمسخرباری روی لب داشت:"چرا انقدر دوست داری منو بشناسی؟"
با باز شدن هر دکمه نفسای هری سنگین تر و کشیده تر میشد و سفیدی پوست دراکو بیشتر به رخ کشیده میشد. وقتی به اخرین دکمه رسید پیرهنشو از روی شونه هاش سٌر داد و کاملا درش آورد:"برای خوب موندنم دنبال دلیل میگردم"
"پس تو هم کوری"
نگاه هری بالا اومد و به صورت زیباش خیره شد. لبخند دراکو دیگه تمسخربار نبود:"میخوای لمس کنی؟"
هری شوکه شد ولی نتونست حرکتی بکنه. چیزی ته دلش برای موندن تو اون حالت و نگاه کردن این صورت جذاب التماسش میکرد. دراکو دستشو گرفت و روی سینه سفتش گذاشت. همین یه تماس کوچیک با این بدن داغ باعث شد وجود هری داغ بشه. با وحشت از سرجاش پرید و فحش داد:"گم شو منحرف"
دراکو قهقهه زد..اینبار بلند تر و سکسی تر! هری برگشت و از اتاق بیرون رفت.
***
"نوبت توعه پاتر"
دراکو صدای اسنیپو از اون ور کلاس شنید و سربلند کرد. هری پشت میز رفت:"من فکر نکنم بتونم پروفسور"
اسنیپ موشو جلوش قرار داد:"این فقط یه موشه. شما فردا باید با دشمناتون مقابله کنین"
هری به موش ولو شده روی میز نگاه کرد:"اما اون زندس"
"و اگر بتونی خوب اسپل رو انجام بدی زنده میمونه"
"ولی من میدونم نمیتونم..اوه خدای من دمشو" و از روی دلسوزی لبشو گاز گرفت. دراکو خندید و همه رو خندوند. اسنیپ غرید:"پاتر. اگر بهوش بیاد ۲۰ امتیاز از گریفیندور کم میکنم!"
هری مثل بید میلرزید:"اووووه داره نفس میکشه"
اسنیپ بی حوصله لب زد:"تو هم سعی کن نفس بکشی احمق"
دراکو دیگه نمی خندید. به این فکر میکرد که هری چقدر تو یونیفرم دوست داشتنی دیده میشد. هری دست لرزونشو پیش برد و چوب دستیشو روی شکم موش گذاشت:"لعنت بهت" و چشماشو بست و اسپلو اجرا کرد. ولی وقتی چشماشو باز کرد و خون دید دوباره چشماشو بست و این بار افتاد! رون از رو صندلیش بالا پرید:"هرییی"
ولی دراکو نزدیک تر بود و اونو بی اختیار تو هوا گرفت..کلاس تو سکوت فرو رفت و نگاه عصبی رون روی چهره شوکه شده دراکو افتاد.  اسنیپ درو نشون داد:"ببرش بیرون یکم هوا بخوره"
اما دراکو دیگه نمی تونست بدن ظریفشو نگه داره. دستاش می لرزید و مغزش داد میکشید (چرا تو؟ چراااااااااا تووووووو؟) رون متوجه شد و به کمکش اومد.
"بخور..حالت بهتر میشه"
هری یکم نوشید و چشماشو باز کرد. تو بغل دراکو بود و رون بهش آب میداد. روی نیمکت راهرو بود و هرماینی و رون روبروش وایساده بودن. رون پرسید:"بهتری؟"
هری سرشو از روی سینه دراکو برداشت و لیوانو پس زد:"بهترم.."
دراکو نتونست خودشو نگه داره و با لحن تمسخرباری گفت:"تو که اینقدر دل نازکی چرا اومدی جادوگر بشی؟"
هری غرید:"دل نازک نیستم..چندشم شد"
رون رو به دراکو کرد:"هی مالفوی! برو سر کلاس ما باهاشیم"
اما دراکو دلش نمی خواست اونو ترک کنه:"شاید بهتر باشه ببریمش درمانگاه"
رون می خواست جواب بده که اسنیپ اومد بالا سرشون:"زنده ای پاتر؟"
هری به کمک هرماینی از روی نیمکت بلند شد:"بهترم پروفسور.."
"پس برگردین سر جلسه"
همگی وارد کلاس شدن ولی به محض ورود بوی الکل به صورت هری زد و این بار عق زد! صدای خنده تو کلاس ترکید و هری برگشت و پا به فرار گذاشت.
---------
p5.1
. از شدت خراب بودن دراکو لالم💀!

romantic hatred[drarry]Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ