24

733 108 111
                                    

تازه به تختش انتقال پیدا کرده بود که گویل و کراب وارد درمانگاه شدن:"وای وای وای. ببین کارد میوه چه بلایی سرت آورده" کراب می خواست بخندونش ولی دراکو تو عالم خودش بود.
هر دوشون نزدیک رفتن و باهاش دست دادن. دراکو برحسب عادت نگاهش دنبال بلیز هم بود:"اون کجاست؟ ندیدینش؟"
گویل لب تختش نشست:"پاتر همه چیزو بهمون گفت"
دراکو نفس عمیقی کشید و دردش بیشتر شد:"بلیز چیزی در این مورد بهتون نگفته بود؟"
گویل با وحشت گفت:"نه به خدا! این اواخر مرموز شده بود همش نیمه شبا از اتاق بیرون میزد ولی نمی دونستم میره پیش کی! فکر کنم قضیه دعوای ویزلی و پاتر رو که فهمید از این جریان استفاده کرد"
کراب با نگرانی گفت:"پاتر دلیلشو واضح نگفت! فقط اشاره کرد که یه عده مشکل شخصی باهاش داشتن که از ویزلی برای تهدید کردن علیهش استفاده کردن ولی نمی فهمم چه ربطی به بلیز داشت"
دراکو با ترس زمزمه کرد:"کار بابام بوده"
کراب نالید:"چیییی؟ پدرت؟! ولی..چرا؟ اون چه ربطی به قضیه داشته؟"
دراکو شونه هاشو بالا انداخت:"نمی دونم..منم نگرانم.."
نگاه وحشت زده گویل ساکتش کرد:"حتما سوتفاهمی ، اشتباهی پیش اومده! شاید اصلا بلیز دروغ گفته! شاید هری دروغ گفته.."
کراب با سادگی گفت:"نکنه بلیز دراکو رو می خواسته..یعنی یه جورایی حسودی پاتر رو کرده و اونو کشونده خونه متروکه تا انتقام بگیره.."
گویل اخم کرد:"تو که انقدر احمق نبودی! دو تا آدم اجیر کنه ویزلی رو گروگان بگیره که از پاتر انتقام بگیره؟ روشای خیلی راحت تری واسه این کار داشت"
دراکو گیج تر شد:"نه بلیز راست گفته..شما هم می دونین بلیز به حرف کسی گوش نمیده بجز پدرم و لرد! فقط پدرم می تونست اونو وادار به این کارا کنه"
گویل بهش نگاه کرد ولی کراب با نظریه احمقانه تری حواسشونو پرت کرد:"شاید پدرت پاتر رو می خواسته؟! تا جاییم که یادمه همیشه دنبال این بوده که پاترو بگی.."
گویل مجبور شد مشتی به بازوش بزنه و ساکتش کنه. کراب خواست به گویل غر بزنه اما با دیدن چشمای خَشِنش سکوت کرد. دراکو پتو رو کنار زد:"پدرم الان کجاست؟ خونه؟"
کراب با وحشت نالید:"دیوونه شدی؟ سرجات بمون"
دراکو سعی کرد با وجود دردش بشینه:"نه. من باید هر چه زودتر پدرمو ببینم"
گویل دست روی سینش گذاشت:"بچه نباش دراکو! پروفسور گفته تا دو روز نباید راه بری"
دراکو دست گویل رو گرفت و با نگاه جدی تری بهش زل زد:"الان هری بیشتر از قبل تو خطره"
گویل به کراب نگاه کرد تا رضایت اونو هم بگیره. کرابم سر تکون داد:"راست میگی..از کجا معلوم پدرت و بلیز سعی نکنن کار نیمه تمومشونو..تموم کنن؟!"
ولی گویل دستشو بیشتر فشرد و گفت:"منو کراب مواظبشیم نگران نباش"
دراکو دوباره خوابید:"اعتماد به شما مثل پریدن از دره میمونه.."

***

"رون؟" هری موهای ژولیده رون رو نوازش کرد. پلکای رون می لرزید ولی نمی تونست بازشون کنه. هری به پاش نگاه کرد که تا بالای زانوش تو گچ بود. به سینش نگاه کرد که سخت نفس می کشید و اشک بازم تو چشماش حلقه زد:"همش تقصیر منه..ببخش رفیق"
رون برای چندمین بار چشمشو‌ باز کرد و این بار تونست باز نگهش داره:"هری.."
صداش به زحمت شنیده میشد. هری روش خم شد:"جونم؟"
رون لبخند سنگینی زد:"خیلی ضایع دیده میشم؟"
هری خندید:"دیوونه! تو همیشه ضایعی"
رون هم می خواست بخنده ولی درد سینش نمیذاشت:"این یه جور ابراز علاقس؟"
هری بازم خندید:"رون..بابت همه چیز متاسفم..لطفا منو ببخش" اشک تو چشماش برای ریختن مبارزه میکرد. رون دستشو فشرد:"هیسس..تو که کاری نکردی رفیق"
هری لباشو روی هم فشرد تا بغضش نشکنه:"پشیمونم رون..نمی دونی چقدر دوست داشتم می تونستم زمانو برگردونم ، برگردیم به لندن و از این اتفاقات جلوگیری میکردم.."
رون حرفشو باز با شوخی قطع کرد:"بهم یه بسته شکلات با طعم نعنایی می دادی؟"
هری بازم خندید ولی این بار با گریه همراه بود. رون پشت دست هری رو با دستش نوازش کرد:"تو کار اشتباهی نکردی! من خیلیم خوشحالم و بهت افتخار میکنم! اون اسمشو نبر و مالفوی عوضی باید مجازات بشن..منم که قرار نیست همیشه همینطوری بمونم. زودی خوب میشم و برمیگردم پیشت کمکت میکنم دوباره ادامه بدیم و اون اسمشو نبر لعنتیو از بین ببریم.."
هری سر تکون داد و سعی کرد جلوی ریزش اشکاشو بگیره. چقدر خوشحال بود همچین دوست قوی و مهربونی داشت.

romantic hatred[drarry]Where stories live. Discover now