part(34)

2.7K 250 94
                                    

ببیندید کی اومد...👀

لطفا دعوام نکنید میدونم خیلی دیر کردم ♡♡
ووت و کامنت یادتون نره

بعد از پایین اومدن از کوه همه دانشجوها به تور کشتی سواری رفتن و اهنگ خوندنو بازی کردنو خوش گذروندن.وبعد از به پایان رسیدن تور کشتی سواری نزدیک های غروب همگی خسته وکفته به محل کمپ برگشتن.

به جز جونگ کوک که مشغول اشپزی بود بقیه بچه ها به چادرهای خودشون برگشته بودن تا قبل از شام کمی استراحت کنن.

جونگ کوک آستین هاشو بالازدوبا دقت شروع به برش زدن گوشت ها کرد و بعد از خواباندن اونا توی سُس مخصوص، به آرامی اونا رو روی گاز قرار داد. کمی بعد از استراحت کردن پسرا تهیونگ از چادرشون بیرون اومدوهمین طور که خمیازای میکشید با گیجی نگاهی به اطراف کرد، و بعد چشمش به جونگ کوکی افتاد که با اخمی که نشونه جدیتش بود در حال خرد کردن مواد غذایی جلوی دستش بود!
تهیونگ هوممی از بوی فوق العاد غذا کشیدو همین طور که به اون سمت می رفت ابروی بالا انداخت گفت:اوممم چه بوی راه انداختی سراشپز جئون

جونگ کوک غرق در افکار خودش بود که باشنیدن صدای تهیونگ متعجب سرشو بالا اوردو گفت:اوه ته......چقدر زود بیدار شدی مگه خسته نبودی؟
تهیونگ باصدایی که رگه های خوابالودگی توش مشخص بودسری تکون داد و گفت:اوهم هنوزم خسته ام ولی نمیخوام بیشتر از این بخوابم ....توداری چی درست میکنی؟

جونگ کوک لبخندگرمی زدوهمین جور مواد رو توی کاسه می ریخت گفت: دارم یکم سمگیوپسال درست میکنم(برش های گوشت خوک)

تهیونگ چشماشو از جونگ کوک برداشت ونگاهی به غذا انداخت
مردمک چشماش برق زد وحالت خوابالوش کاملا از بین رفت....خیلی گرسنه اش بودو شکمش داشت برای خوردن اون تیکه گوشت هابهش التماس میکرد؛اب دهنشو با لذت قورت دادوبا لحن کیوتی گفت: جونگ کوکی

جونگ کوک با حالت سوالی سرشو بالا اوردوبا دیدن نگاه خیره تهیونگ به غذا خنده ای کردو گفت: حتی فکرشم نکن!

تهیونگ قیافه ی با نمکی به خودش گرفت و پاشو به زمین کوبوندو گفت:عههه جونگ کوکیی؟!

_:نه

+:یکم

_:نهه

تهیونگ‌سرشو کج کردوانگشتاشو بهم نزدیک کردوگفت: +:فقط یه کوچولو

جونگ کوک که بیشتر از این نمی تونست اون نگاه مظلومانه رو تحمل کنه لبخندی زد کرد وبا چابستیک تیکه های گوشت داغو برداشت وبعد از فوت کردن اونو سمت دهن تهیونگ گرفت و گفت:بیا بخور....

تهیونگ با ذوق لب هاشو از هم فاصله داد و اون تیکه گوشت رو داخل دهنش کردو با حالت کیوتی زبونش رو بیرون اوردو لیسی به لبش زدوگفت:چرا تو اینقدر خوبی ؟

Du hast das Ende der veröffentlichten Teile erreicht.

⏰ Letzte Aktualisierung: Mar 19, 2023 ⏰

Füge diese Geschichte zu deiner Bibliothek hinzu, um über neue Kapitel informiert zu werden!

🍭Little Candy🍭Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt