part(32)

2.1K 305 63
                                    

ووت یادتون نره

5ساعت گذشته بود و حالا فقط 3 ساعت تا رسیدن به مقصد شون مونده بود؛ تو راه چند باری برای استراحت و خوردن ناهار توقف کرد بودن برای همین وقتی استاد چونگها ازشون پرسید نیازی هس تا دوباره استراحت کنن همه مخالفت کردن، انگار خیلی عجله برای
رسیدن داشتن.

اکثر دانشجو ها خوابیده بودن واتوبوس تویی سکوت مزخرفی فرو رفت بود

تهیونگ با کلافگی هنذفریشو از تو گوشش در اورد و نگاهی به سمت چپش انداخت حسابی حوصله اش سر رفته و میخواست با یکی صحبت کنه ولی نامجین خواب بودند و جیمین هم داشت با یونگی فیلم تماشا میکردو لیسا هم سرش تو گوشیش بود.
با ناامیدی پوفی کشیدونگاهی به پشت سرش انداخت و گفت.
" جونگکوک "

جونگکوک با شنیدین صدای شخصی که اسمشو صدا زد سرشو از گوشی بلندکرد و نگاهی به قیافه خسته و لپ های باد کرده تهیونگ انداخت و بله گفت

تهیونگ لب هاشو جلو دادو با بی حالی زمزمه کرد +:حوصلم سررفته وگشنمه

جونگکوک ناخودآگاه به خنده افتادو نگاهی به صورت دوست داشتنی تهیونگ کردوگفت :یه لحظه صبرکن و بعد قوطی نوشیدنی رو همراه کیک کاکائویی از کیفش در اورد به سمت تهیونگ گرفت گفت :بگیر

تهیونگ با گیجی گفت: چی؟

جونگ کوک با سر به دستش اشاره کردو گفت : مگه نگفتی گشنته بیا اینا رو بخور ...میدونم شیر و کیک کاکائو دوست داری

تهیونگ سرخ شد وقوطی رو از دست جونگ کوک گرفت و تشکری زیر لب کرد.
نمیدونست از توجه جونگ کوک خوشحال باشه یا از سیر شدن شکمش!

_________________________________________

"8ساعت بعد "

بالخره بعد از گذشت چند ساعت به جزیره‌ نامسئوم رسیدن.
دانشجو ها خسته و با چشمای خواب الوده از کشتی پیاده شدند و به سمت مسیری که قرار بود برن راه افتادن.

اونجا محشر بود....
فضایی جزیره خیال انگیزوپر از رنگ های زرد، سرخ، قرمز و حتی سبز بود.
و یکدستی رنگ ها و لختی تنه های بلند و ایستاده درختان زیبایی ان را دو چندان میکرد‌.
بلخره بعد از چند دقیقه پیاده روی به مکان مورد نظر رسیدن، استاد جانگ سوت بلندی زدو دستاشو بهم کوبید تا توجه دانشجوهارو جلب کنه و گفت :"همگی جمع شید اینجا تا نحوه استفاده از این چادرها و روشن کردم اتیش رو بهتون یادم بدم "

لیسا با بی حالی وسایلشو زمین گذاشت و گفت:اه فاک بهتون فقط اینو کم داشتم"
هوسوک خنده ای کردو چند بار روی شونه اش کوبید.
همه دایره وار دور استادجانگ جمع شدن
اقای جانگ چادری از کیسه در اورد و شروع به توصیح دادن کرد:خب لطفا با دقت نگاه کنید اول یه زیرانداز باید به بزرگی چادر زیرش پهن کنیدوبعد میله‌های چادررو به داخل بخش‌های مخصوص اون وارد کنیدو......
"با تمام شدن توضیحات چادر به سمت دیگر اشاره کردو ادامه داد" و برای اتیش تون ما به همه به مقدار نیاز شون نفت میدیم واز اون اتاقک اونجا هم می تونید هیزم بردارید.

🍭Little Candy🍭Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon