Part(9)

4K 600 149
                                    

عکس این پارت رو ببینید دلم نیمد این عکس ها رو نزار خیلی خوشگل شدن 👆👆👆👆👆

لطفا اول اون ستاره پایین رو بزنید ⭐
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

بخونید خیلی مهم
بچه ها یکی از ریدر ها درباره اخلاق تهیونگ ازم پرسید گفتم اینجا جواب بدم که همه متوجه بشن
درسته که تهیونگ خیلی مشکلات داره و خیلی ادم استرسی و کمی ترسو ولی این دلیل نمیشه ضعف هاش رو با بقیه نشون بده تا اذیتش کنن
تهیونگ حتی تو بد ترین شرایط هم نمیزار کسی ازش سوء استفاده کنه و همیشه خودش رو قوی نشون میده
برای همینه که از جونگ کوک می ترسه ولی هیچ وقت جلوش این رو نشون نمیده
امیدوارم منظورم رو فهمیده باشید

****************************

(Kookpov)

صبح از خواب بلند شدم و نگاهی به ساعت گوشیم انداختم ساعت6 صبح بود
رفتم یه ابی به صورتم زدم و از تو کشوی بغل تخت یه قرص سردرد خوردم تا یکم سرم اروم بشه

بعد از اون بحث دیشب با یونگی هیونگ مثل همیشه بخاطر اون زن سر درد گرفته بودم
اه گاد باروم نمیشه بعد این همه سال چه جوری حالا روش میشه حتی بخواد تو تصورتم نگاه کنه .......
من لعنتی بخاطر اون زن این جوری داغون شدم
بخاطر اون نتونستم یه بچگی عادی داشته باشم بخاطر اون.....

(فلش بک)

پشت در نشسته بود و از شدت گریه به زور می تونست جلوش رو ببینه بعد از اینکه صدای دعوای مادر و پدرش بالا گرفت بود خیلی میترسید

دست بی جونش رو بالا اورد و دوباره شروع کرد در زدن

ــ اوما هق اوما‌...لطفا هق دــ درو باز کن

همین جوری داشت با دستای کوچیکش به در ضربه میزد و التماس میکرد

ــ اوماهق لط--ف-فا خواهش میکنم

ــ اوماصدام ر..رو می..میشنوی ببین هق ببین من اومدم خواهش می--میکنم دور باز کن

با نا امیدی دستای کوچیکشو روی در مشت کرد و بلند گریه کرد که همون موقع در باز شد و مادرش از در اومد بیرون خوشحال از جاش بلند شدو اشک هاش رو با استین لباسش پاک کردم ...
ولی وقتی چمدون رو تو دوستش دیدم دوباره تو اون چشمای تیله ای قشنگش اشک جمع شد

مادرش با بی رحمی اونو به کنار پرت کردو به سمت در رفت جونگ کوک با شوک به روبهروش خیره شده بود.صدای چرخ های چمندون که رو زمین داشت کشید میشد رومی شنید اما تسلیم نشد دوباره روی پای کوچیک ایستاد و به سمت مادرش دوید
ــ اوما.... ک-کجا داری میری
ــ لطفا هق نرو
- مادر من- منو تنها نزار می...می ترسم

مادرش بدونه اینکه به حرفاش توجه کنه به راهش ادامه داد
جونگ کوک پاهاش رو محکم گرفت و با صدای اورمی گفت:
-التماس میکنم نرو تنهام نزار

🍭Little Candy🍭Onde histórias criam vida. Descubra agora