🎈💞Peaceful Night💞🎈

282 49 18
                                    

Ganer: Slice of life, Fluff, Angest

Couple: Sope

By cghfuo (🤭me🤭)

                    🍀Hope you enjoy🍀

(با آهنگ my home از ده چنج وانشات رو بخونید)



خسته از روز طولانی و پر مشغله ای که داشت، قدم هایی که حتی نای برداشته شدن هم نداشتن رو تا دم در خونه ی نقلی ای که مخفیانه و به دور از چشم تمام کسانی که میشناختن با یونگی خریده بود، کشوند....

هیچ وقت دوست نداشت انقدر زیاد کار کنه....

یونگی هم دوست نداشت...

اما... گاهی هیچ چیز دست خودشون نبود و این لحظه، از اون لحظاتی بود که از شدت ناتوانی در مقاومت، باید مراقب کوچکترین تلنگری که باعث به گریه انداختنش میشه باشه....

لعنت به خستگی که انقدر احساساتیش میکرد
بی توجه به مغز خسته از کار اما شلوغش، کلید رو توی قفل در چرخوند و وارد شد و با اینکه ازش به عنوان تمیزترین فرد یاد میشد، اما همونجا کنار در تموم لوازم اضافی ای که تا اون لحظه داشت با خودش میکشدشون رو ول کرد....

براش مهم نبود... حداقل اون موقع....
به تنها چیزی که نیاز داشت به دوش آب گرم و استراحت برای چند روز متوالی بود...

با چشم هایی که به زور باز بودن، کورکورانه دنبال کلید برق راهرو گشت و همینکه دستش به اون شی برخورد کرد، صدای آشنا و دلنشینی رو از انتهای راهرو شنید که نگران به سمتش میومد...

_هوسوککک..... بلخره اومدی؟... میدونی چقدر بهت زنگ زدم؟... تقریبا تموم شب داشتم سکته میکردم و حالا با این حال و قیافه اومدی خونه و... خدایا....

حقیقتش... انتظار نداشت که یونگی رو توی این خونه ببینه.... چه برسه به اینطور نگران بودن راجع به خودش.....

واقعا دست خودش نبود اما.... انگار همون یک تلنگر کوچیک برای جاری شدن اشک هاش کافی بود...

اشک هایی که نه از روی درد بودن، نه از ناراحتی....
اون فقط....
خدا میدونست چقدر خوشحاله الان که به یک نفر نیاز داشت، مهم ترین فرد زندگیش مثل فرشته ی بدون بال جلوش ظاهر شده بود....

یونگی با دیدن اشک های هوسوک که بدون هیچ حرفی از چشم هاش پایین میریختن، طاقت خودش رو از دست داد....
با انگشت های بلند و لطیفش تک تک اونها رو پاک کرد و رد به جا مونده ازشون رو بوسید....

بعد از این همه مدت شناخت پسر کوچولو میدونست تنها چیزی که الان بهش نیاز داره یک خواب راحت بعد از کار سخت چند روزه ست ولی.... هنوز هم طاقت دیدن اشک هاش رو نداشت...

_بازم مجبورت کردن سخت کار کنی سنجاب شکلاتی... نه؟.... اشکالی نداره هوسوکی... بلخره تموم شد..... دیگه خونه ای.... حالا میتونیم با هم بریم حموم و بعد از یه عالمه هله هوله خوردن، بریم تو تخت خودمون.... همونی که هر شی هزار جور عطر گل های مختلف روش میزنی و نمیشه بدون عطسه کردن نزدیکش شد... هوم؟!... نظرت چیه؟!...

🧁💍Sope Oneshots💍🧁Onde histórias criam vida. Descubra agora