💣🩹Officer Min🩹💣

294 38 9
                                        


Ganer: action, romance, angest....

Couple: Sope

By cghfuo (🤭me🤭)

🎗Hope you enjoy🎗

(با آهنگ Heart Beat از Bangtan وانشات رو بخونید)

چشم هاش رو بست و به دیوار نه چندان ضخیمی که تموم حرف ها و صدا ها رو به جای حفظ کردنشون به کل ساختمون های اطراف هم منتقل میکرد تکیه داد تا کمی حالش جا بیاد....

اونقدرا هم حالش خراب نبود و به جز سرگیجه و البته خونی که از پیشونیش تا ابتدای چونه ش سرازیر بود مشکل دیگه ای نداشت که بخواد نگرانش باشه....
درواقع.... خودش هیچ وقت نگران هیچکدوم از آسیب هایی که میدید نبود.... ولی به وضوح برای صورت نگران و سرزنشگر هوسوک، زمانی که چشمش به زخم های بدنش می افتاد، استرس میگرفت....

هرچقدر هم میخواست بهش بفهمونه که تموم این زخم ها از بدو تولدش تا الان یه چیز کاملا طبیعی هستن، باز هم پسرک مثل اولین روزی که اونطور داغون و زخمی دیدش نگران میشد و با اینکه با مهربونی درمانش میکرد، ولی تا خود صبح غرغرهای کیوتش رو شامل حال یونگی میکرد...
اون واقعا برای فقط همسایه ی یونگی بودن زیادی زیبا و پرستیدنی بود....

بعد از اون استراحت کوتاه مدت کنار دیوار، خواست کلید رو توی قفل در خونه ش بچرخونه که بلافاصله صدای باز شدن در واحد هوسوک رو شنید و باعث شد ناخوداگاه سرش رو به سمت مخالف اون بچرخونه....

خب آخه یونگی فقط برنامه داشت نیم ساعت آینده رو به حموم کردن و خواب اختصاص بده... ولی اگه هوسوک زخم هاش رو میدید، قطعا تا دو ساعت دیگه از هیچ خوابی خبری نبود.....
ولی.... خب.... اگر میخواست صادق باشه به نوازش شدن توی بغلش تا خود صبح می ارزید.....

+هی یونگیییی.... دیر برگشتی امشب ها... حواسم کامل بهت هست.. فکر نکن چون.. هییییییح....

یونگی میون حرف های دلخور اما پر انرژی پسرک که ویتامین رو بهش تزریق میکرد صورتش رو آروم سمتش برگردوند و دقیقا همین باعث قطع شدن جمله اش و فریاد پر وحشتش شد.....

واقعا الان موقعش نبود ولی پسر بزرگتر نمیتونست خنده اش رو بابت واکنش های هوسوک به درب و داغون شدنش قورت بده....
نمیفهمید چرا هیچ وقت عادت نمیکنه ولی از طرفی.... اینکه با وجود بی کس بودن، یه نفری که هیچ نسبت خونی ای حتی باهاش نداره، اینطور نگرانش میشد، ته دلش رو بدجور قلقلک میداد....
حتی اگه نگرانیش با ضرب و زور همراه بود....

آره.....
دقیقا به خاطر همین دلایل کوچیک اما دوست داشتنی، یونگی به دو دقیقه نکشیده توی واحد خودش، البته با هوسوک، روی صندلی آشپزخونه نشسته بود و با بدن تمیز شده و موهای پف کرده اش که اون رو بیشتر شبیه یک گربه خیابونی نجات یافته از بارون نشون میداد، منتظر بانداژ شدن از طرف اون پسر دوست داشتنی بود....

🧁💍Sope Oneshots💍🧁Onde histórias criam vida. Descubra agora