شومینه امشب گرم تر از هرچیزی بود..
آتیش روی شومینه درست مثل درون قلب جنی بود..!
گرم ولی خطرناک..!
عمیق توی فکر فرو رفته بود..
از کاری که چند روز پیش انجام داده بود،سخت پشیمون بود..
انجام جاسوسی یجی و تحویل گزارش به مدیر کانگ..
از این وضعیت سخت متنفر بود..
نفس عمیقی کشید و تلفن همراهشو برداشت..
سراغ عکس ها و فیلم های یجی رفت و روی گزینه ی دیلیت کلیک کرد..
کمی دودل شد..
از خودش با شک و تردید پرسید:«مطمعنی که میخوای انجامش بدی؟!»ولی دیگه توان تحمل و انجام دادن نقش عروسک خیمه شب بازی رو نداشت..
پس کارو تموم کرد و تموم عکس ها و فیلم ها رو پاک کرد..!
نگاهی به شومینه انداخت و با غرور به مبلی که روش نشسته بود، تکیه زد..
آماده ی مبارزه با مدیر کانگ بود..
به خودش میگفت:«مرگ یه بار، شیون هم یه بار..!»
اون از بابت همه چیز مطمعن بود..!سلام سلام..
ووت کامنت فراموش نشه🤍💜🦋