یجی با عصبانیت و قدم هایی استوار به سمت اتاق مدیریت قدم برمیداشت..
چیزی از صبح نگذشته بود ولی یجی از همون اول به فکر استعفا بود..!
برای تصمیمش مطمعن بود..
در اتاق رو با عصبانیت باز کرد و سریع به سمت مدیر کانگ رفت و فرم استعفا نامه رو روی میزش گذاشت..
با چشم هایی مملو از نفرت و نفس نفس زنان رو بهش گفت:«من از شرکتت استعفا میدم،حالا با خیال راحت میتونی به مدیریتت ادامه بدی مدیر کانگ..!»
چیزی نمونده بود که چشم های مدیر کانگ از حدقه دربیان..!
هیچ کس تا به حال یجی رو انقدر با اراده و خشمگین ندیده بود..!اون واقعا ستودنی بود..
نگاه های کارمندان متعجب و هاج و واج دور یجی می چرخید..
هیچ کدوم اتفاق حال رو باور نمیکردند..
واقعا وصف نشدنی بود..!
یجی بعد کشیدن نفس عمیقی و زل زدن توی چشم های مدیر کانگ،به خودش اومد و اتاق مدیریت رو ترک کرد و در اتاق رو محکم بست..!
جوری که صداش توی کل ساختمون پیچیده بود..!
مدیر کانگ با تعجب و شرمندگی به فکر فرو رفت...
هرطور فکرشو میکرد، نمیتونست بفهمه دلیل استعفای یجی چیه..!
اون واقعا از این اتفاق جا خورده بود..!سلام سلام..
ووت کامنت فراموش نشه 💞🦋✨