جین : اهههه .. اومممم .. م-مونی .. گرمه .. ک-کولرو روشن میکنی ...
نامجون از شب جینو تو بغلش گرفته بود و تا ۵ صبح بیدار بود تا پسر چیزیش نشه ولی دیگه طاقت نیاورده بود و خوابش برده بود از خواب پرید ..
نامجون : جانم بیبی .. خوبی ؟؟
جین : گ-گرمه ..
نام دستشو رو سر جین گذاشت وقتی دستش نزدیک به سر جین شد داغی بدنشو حس کرد ...
نام : بیبی .. تب کردی .. چیزی نیست .. بلند شو بریم دکتر ...
جین : نریم چیز خاصی میشه ؟؟
نامجون : بیبی تبت خطرناکه بریم دکتر مواظبت باشن ..
( تو فیک من کلا همه باهم تو صلحن از اونجایی که خودم با همه تو صلحم 😂)
جین : با-شه
رفت بلند شه که دستاش شل شد و دوباره پرت شد رو تخت .. دستاشو تکیه گاه کرد تا دوباره بلند شه که نامجون نذاشت
نامجون : بخواب من میبرمت .. وایسا لباس جدا کنم ...
لباسارو از تو کمد در آورد و روی تخت انداخت .. به سمت تخت رفت و شلوار جین رو همراه با باکسرش در آورد
جین : با-باکسر چرا ؟
نامجون : کثیفه بیبی ...
بعد اروم با باکسرش رو بوتش و دیکشو تمیز کرد و بیه باکسر دیگه بهش پوشوند
جین : ه-هی اینجوری حس میکنم ب-بچممم
نام : بیبی حالت خوب نیست منم مواضبتم ..
بعد از پوشوندن لباسا به جین رو دستاش بلندش کرد و به سمت در رفت و از پله ها پایین رفت ...
کوک : اوه .. های هیونگ ..
نام : سلام ..
تهیونگ : هیونگ حال جینی بده ..
جیمین : جینی مریضه ..
یونگی : هیونگمو چیکار کردی کیم نامجوووون
جین : خ-خوبم نگران ن-نباشید...
نامجون مختصر توضیح دادی
نامجون : مارکش کردم .. تب کرده .. باید ببرمش دکتر خیلی داغه میترسم چیزیش بشه
هوسوک : اوه .. مام میایم .. کودوم بیمارستان ؟؟
نامجون : بیمارستان _____ لازم نیست بیاین
جیمین : هیونگمونه میایم
نام : هرکاری میکنین بکنین .. حال بیبیم بدههه
گفت و از در بیرون رفت.
.
.
دکتر : چیزی نیست .. واسه مارکشه .. نیاز به یکم مراقبت داره ... دو روز اینجا باشه حالش بهتر شه بعد ببرینش
نام : میتونم برم تو ؟؟
دکتر : البته
نام : ممنون.
جین : نامی
نامجون : عزیزم بیداری ..
جین : اوهوم ...
نامجون : قربونت بشم استراحت کن ...
جین : منتظر نامی بودم بیاد پیشممم دستمو بگیره بخوابم
نامجون که داشت با خودش فکر میکرد چرا انقد پسر جلوش کیوته به سمتش رفت و دستشو توی دست خودش گرفت و پیشوننیشو نرم ولی طولانی بوسید
نامجون : ماه من .. بخواب
جین : هو-
کوک : سلاااااااااااام
تهیونگ : هییییش بیمارستانه ..
یونگی : این آدم نمیشه ته ته ولش کن ..
ایزول صدای نامفهومی از خودش ایجاد کرد که همه به سمتش برگشتن ...
ته : با جینی بود .. سوال کرد خوبی عمو
جین : خوبم کیوتی ...
بعد ریز خندید ...
جیمین : سلام جینیییی ... به جمع ما خوش اومدیییی
هوسوک : جمع ما ؟
ته : نه .. جمع ما ..
هوسوک : من که نمیفهمم چی میگین ..
نامجون : منظورشون اینه که همتون ادمین ولی ما نیستیم .. الان جینیم دیگه نیست ...
یونگی : ینی چی ؟
ته : نامجون هیونگ مارکش کرد .. اونم حالا یه امگاست ...
یونگ : الان .. جیمین مارو مارک کنه گربه میشیم ؟؟؟
تهیونگ نامجون و جیمین با هم زدن زیر خنده ...
یونگی : چیه خببببب
جیمین وسط خنده هاش بریده بریده گفت
جیمین : م-مارک فقط ب-برای گرگاستتتت (قهقهه*) من و ته نمیتونیم مارک کنیم که ...
یونگ : رو اب بخندین
نامجون : اوکی گایز جین باید دو روز اینجا بمونه ... منم میمونم باهاش ...
تهیونگ : هیونگ ...
نامجون : بله ته ...
تهیونگ : اگه ...
نامجون : اگه ؟؟
تهیونگ : اگهنامجونیهیتشهمیتونیخودتوکنترلکنیو ...
تندتند گفت و سرشو تو سینه کوک قایم کرد ...
نامجون : هه ؟
کوک با خنده گفت
جونکوک ی میگه اگه هیت شدی متونی نکنیش ؟؟؟
نامجون : اها قول نمیدم ...
تهیونگ : یاااا جینی حال نداره .. تو نمیتونی بیشتر جونشو بگیرییییی
نامجون : مطمئن باش هیت شه خودش التماس میکنه ...
جین : بی تربیتا ...
جین که حالا سرخ شده بود و تا دماغ زیر پتو بود بهشون نکاه کرد و گفت
ته : هیونگ این بی ادبه ... میخواد وقتی حال نداری بکنتت ...
جین : تو کی انقد بی ادب شدیییی ... ؟؟؟
نگاهی به کوک انداخت و ادامه داد
جین : البته وقتی همچین ادمی بزرگت کنه بهتر از این نمیشهههه ...
ته از کنار کوک بلند شد و رو پاش نشست ..
تهیونگ : ددیم از ددیا شما بهترههههه ... کدومشون تونستن تودلتون نینی بکارن ؟؟؟
نامجون : هورنی بودن کوک افتخار نیست ...
تهیونگ : هست ...
جین : وقتی که شیش راند پشت هم کردت معلوم میشه ...
تهیونگ : بی ادب
نامجون : باشه باشه برین بیرون بیمارستانه .. برین خونه ایزولم الان گریش درمیاد یکی باید اینو ساکت کنه .. برین
شوگا : ما که میدونیم حدف تو چیهههه
نامجون : من هیچ حدفی ندارم بیرون ...
هوسوک : اه اه .. باشه .. بچها بریم
جیمین : وایسین ...
کوک : ها ...
جیمین : شااام ..
جین : ها؟
جیمین : تو بیمارستانی شام نداریم ...
جین : فقط به فکر شکمیییی ...
تهیونگ : فکر کنم بتونم یچیزی درست کنم نمیریم ...
جیمین : تو فقط پاستا میتونی ...
تهیونگ : حالا که اینجوری شد هیچی درست نمیکنم شب و روز غذاهای کافرو بخور زنده بمون ...
جیمین : راس میگههههههه .. تو منو کافه همچی هستتتت ... جینی زود خوب شو بای
نامجون: عین اسب کدخدا یورتمه میره
هوسوک : اسب کدخدا عمته ...
و خودش هم دنبال جیمین راه افتاد ....
نامجون : خودت بدتری که !
یونگی : راجب بیبیا من درست حرف بزن ...
و یونگی هم به اسب های عزیز پیوست
نامجون : دیوونه خونستتتتتتتتتت
کوک : عربده نکش هیونگ بیمارستانه
نامجون : برین .. شمام برین خسته شدین .. شبنم عموشم حوصله سررفت ...
تهیونگ : باشه هیونگ ما میریم ...
کوک : خدافظ جینی .. زود خوب شو گشنه نمونیم
جین رفت پاشو بلند کنه که دمپاییشو دربیاره متوجه این شد که دمپاییش نیست
جین : گم شو تا خم نشدم دمپایی رو نگرفتم
کوک : بابا من چیز-
جین : نامجون دمپاییمو بده
کوک : رفتم رفتم
جین : درم ببند ...
کوک رفت و درو نبست
جین : همتون باهم بترکین ..
نامجون : حرص نخور عزیزم .. حالت بد میشه
.

YOU ARE READING
𝓣𝓻𝓸𝓾𝓫𝓵𝓮𝓼𝓸𝓶𝓮 𝓭𝓸𝓵𝓵 ༯ | عروسک دردسرساز
Fanfiction(کامل شده) فکر کنم از همه بیشتر باید ممنون برادرزادمو تولدش باشم ورود اون عروسک کوچولو به زندگیم روح بخشید بهم ____________________________ A part of story : کوک : اولش فکر کردم بابا شدم الانم بابا هستم منتها ددیم الان و فقط خدا...