جیمین :ددیززز
سپ:فاک!
جیمین : یه ددی فاک می ...
یونگی : هوسوک این
هوسوک : یونگی چرا انقد خوشگله ؟
یونگی : چه تفاهمی ... میخواستم همینو بپرسم
جیمین که دید ددیاش نمیان به سمت لبه تخت رفت و جلوی ددیاش رو دوتا زانوش نشست و لب پایینشو داد جلو و بغض کرد
جیمین : خوشتون نیومد ؟
یونگی : نیومد ؟
هوسوک : نیومدم نشونت میدم بیب ...
یونگی از کمر جیمین گرفت و پرتش کرد بالاتر روی تخت و به سمت سینه لختش حجوم برد ... میبوسید و میمکید هوسوک هم سرش رو زیر دامن پسربرد و داخل رون توپر و شیری پسر رو مارک های بزرگ و کوچیک به جا گذاشت
جیمین : اهههه ددیز
سپ : جان بیبی؟!
جیمین : م-من بیشتر میخواااااام!
یونگی که نیپلای پسرو بین انگشتاش گرفته بود با شیطنت سرشو به طرف جیمین چرخوند
یونگی : هممممم پس بیبی بیشتر میخواد ؟غ
جیمین : اهم ددی...ب-بیبی میخواد خودش انجامش بده
یونگی رو بوسید و از رو خودش کنارش زد و سر هوسوک رو از بین پاهاش در آورد و به قیافه متعجبش نگاه کرد و لب جیهوپ رو هم بوسید و زیرپای یونگی نشوندش کاندوم و لوب رو از تو کشو در اورد کاندوم رو رو دیک یونگی کشید لوب رو روش مالید و باقیموندش رو به حفرش کشید به یونگی پشت کرد و رو دیکش نشست
جیمین : ااا یونگ تو خیلی خوبییییی ... دیکت ... خ-خیلی خو-
با دیدن بلند شدن هوسوک اخم کوچیکی کرد و دستش رو رو رونای هوسوک گذاشت و دوباره نشوندش ... هوسوک هوفی کرد ... انگار حوصله ددیش سر رفته بود ...
جیمین : حوصله ددی سر رفته ؟
هوسوک : شاید ؟
جیمین بدون اینکه چیزی بگه سری تکون داد به سمت دیگ هوسوک خم شد و کلشو تو دهنش کشید و با لذت لیس میزد و میمکید انگار یه ابنبات شیرین تو دهنش داشت و از اونور دم پشمالوشو(دقیقا شبیه دم گربه پرشین ) به سینه و شکم یونگی می مالید ث با احتیاط ولی با سرعت زیاد رو دیکش بالا و پایین میشد
.
یونگی از کمر جیمین گرفت و حرکاتشو سریع تر کرد
هوسوک : من دارم میامممم
گفت و تو دهن جیمین خالی شد و جیمینم که جایی برای ریختنش نداشت قورتش داد و بعد چندتا ضربه با یونگی خالی شد
سپ از دو طرف پسر رو به اغوش کشیدن
سپ : تو عالی بودی کیتن
جیمین : میخوام یه چیزی نشونتون بدم
یونگی : چی کیتن ؟
جیمین : وایسین !
به سمت کشو لباساش دویید و ورقه ای ازش بیرون کشید
جیمین : ا-این
هوسوک : بیبی ا-این
یونگی : سونوگرافیه ؟
جیمین : اره !
سپ : خب ؟
جیمین : نین-
نتونست حرفشو کامل کنه چون توسط پسرا هی بوسیده میشد
هوسوک : بیبی ما ... ما الان سکس داشتیم
یونگی : راس میگه ... نکنه-
جیمین : جین هیونگ گفت نینی چیزیش نمیشه
با صورت سرخش گفت و سرش رو پایین انداخت
سپ : عاشقتیم پاپا کوچولو
و بعد بوسه ای رو گونه پسر گذاشتن و رو تخت دراز کشیدن تا چشماشونو به خواب دعوت کنن.
.
Kookv room :
تهیونگ : ددی ... تهته دلش میخواد
کوک که سرش تو گردن کوک بود خودشو از مزه و بوی وانیلی پسرش محروم نکرد و تو گردنش زمزمه کرد
جونکوک : چی بیبی ؟!
تهیونگ : ددی ... اون دلش ددیو میخواد ... تو خودش
گفت و با خجالت سرشو به طرفی کج کرد
جونکوک : پس بیبی دیک ددیو تو خودش میخواد
تهیونگ خجالت زده سری تکون داد و دستشو بین بدناشون حرکت داد و رو دیک کوک نشوند و شروع مرد به مالیدنش از رو شلوار
تهیونگ : ددی ... بیبی امشب میخواد سواری بگیرههههه
جونکوک : بیبی میخوادش؟
تهیونگ : اوهووووم
جونکوک : لوب بیار ... و کاندوم ...
تهیونگ به سمت میز کوچیک کنار تخت رفت و کاندوم و لوب از توش در آورد کاندوم رو لای لب هاش گذاشت و اروم با دهنش با کمک گرفتن کم از دستاش اونو رو دیک ددیش کشید و نوکشو بوسید
جونکوک ناله مردونه ای سرداد و به صورت فرشته وار تهیونگ نگاه کرد تهیونگ بلند شد مقداری از لوب رو دیک کوک مالید و اروم نشست روش
تهیونگ : اه ... ام ... اه ... اییییی

YOU ARE READING
𝓣𝓻𝓸𝓾𝓫𝓵𝓮𝓼𝓸𝓶𝓮 𝓭𝓸𝓵𝓵 ༯ | عروسک دردسرساز
Fanfiction(کامل شده) فکر کنم از همه بیشتر باید ممنون برادرزادمو تولدش باشم ورود اون عروسک کوچولو به زندگیم روح بخشید بهم ____________________________ A part of story : کوک : اولش فکر کردم بابا شدم الانم بابا هستم منتها ددیم الان و فقط خدا...