Pt6-سپمین !

730 75 0
                                    

Tae pov:
داشتم غذا ی شامو درست میکردم که دیدم در خونه باز شد دیدم کوکه خیالم راحت شد ... ولی .. ولی با عصبانیت وارد خونه شد لباساشو پرت کرد اطراف خونه و خودشم پرت کرد رو مبل متوجه حال بدش شدم
تهیونگ : کوکو خوبی ؟
کوک : نه ته خوب نیستم .. نیستم
تهیونگ : چیزی شده عزیزم ؟
کوک : اره .. ام..خدایااا چرا دارم براتو میگم
تهیونگ : چون من دوسپسرتم و به من نگی به کی میخوای بگی .. ها ؟
کوک : بیبی منظور من این بود که ..
تهیونگ : میدونم نمیخواستی منو درگیر کنی ولی اگه بگی شاید کمکت کردم
کوک : اوففف ... دیشب به شرکت حمله کردن و گاوصندوقو بردن
تهیونگ : حتما توش چیزای خیلی مهمی بود..
کوک: اره صندامون و چکا و از اینجورچیزا بود
تهیونگ : چرا نذاشتین گاوصندوق بانک ؟
کوک : چیزایی بود که ممکن بود ثانیه به ثانیه نیازمون بشه تو شرکت بود وگرنه تمام صندای دیگه به اضافه ی پولای نقد و اینجور چیزا تو بانکه
تهیونگ : باشه عزیزم حالا اروم باش همه چی درست میشه برو تا یه دوش بگیری اروم شی منم میزو چیدم برو عزیزم
کوک : کمک نمیخوای ؟
تهیونگ : نه تو برو
کوک: پس من رفتم
واسش سری تکون دادم تا محو شه نگاهش کردم
Kook pov:
خوشحالم که اونروز اون عروسک کیوتو خریدم وگرنه امروز باید به درد خودم میسوختم همینجوری که داشتم با خودم فکر میکردم از حموم اومدم بیرون بیخیال موهام شدمو لباسمو پوشیدم و اومدم پایین که دیدم ته وایساده جلوی سینک و ضرفارو میشوره میزشم خیلی قشنگ چیده بود متوجه اومدنم نشد رفتم و از پشت بغلش کردم که هینی کشید
ته : هیییییین ... کوکو ترسیدم
کوک : تو نبودی من چیکار میکردم توله ؟ امروز باید به درد خودم میمردم
تهیونگ : اااا دور از جون زبونتو گاز بگیر
کارش تموم شد رو به من کرد و در اولین فرصت بوسه ی سبکی رو ی لباش گذاشتم و رفتیم به سمت میز و نشستم
.

.

.
third person :
تهیونگ : کوکو ..
کوک : جانم ته
تهیونگ : میشه فردا شب بریم شهر بازی ؟؟؟؟
کوک : چرا فردا ؟
تهیونگ : خببببب پس کی ؟
کوک : امشب ...
تهیونگ : الان که ساعت ...
کوک : بهونه نیار تایگر ساعت تازه هشته
تهیونگ : تایگر ؟
کوک : اره .. توهم اونروز به من گفتی خرگوش
تهیونگ لبخند مسطتیلی ای زد که کوک آخرین لغمه رو هم خورد و به سمتش حمله کرد
کوک: این خنده هات فقط مال من باشه ؟؟؟؟
تهیونگ : باشه خرگوش وحشی برو اونور
.

.

.

بعد یه عالمه کلنجار رفتن بالاخره جونکوک رضایت داد از روی تهیونگ بلند شه و باهاش کاری نداشته باشه
کوک : بیبی .. بدو دیگه یه ساعته داری با لباسات کلنجار میری
تهیونگ : ااااا .. صبر کن دیگههههه
کوک : هوففففف

لباسشو انتخاب کرد و لیبستیک توتفرنگیشو به لبش زد و به سمت پله ها رفت
تهیونگ : چشاتو ببند کوک
کوک : چرا؟ ...
تهیونگ : ببند دیگه
کوک : باش
و چشمامو بست و تهیونگم شروع کرد دونه دونه طی کردن پله ها
تهیونگ : حالا باز کن
کوک : شت .. فاک .. ا.. چیزه .. بچلو..نمت
یه بلوز حریر کرم با شلوار پارچه ایه کرم تنش کرده بود و بلموز لعنتیش نیپلای صورتیشو نشون میداد و این کوکو به شدت اذیت میکرد و باعث شد خونش به جوش بیاد ولی نمیخواست مود بیبیشو خراب کنه پس به سمت در حرکت کرد و با لبخند مصنوعی گفت
کوک : بریم بیبی
باید میذاشت بیبیش بفهمه جای این کوفتی تو شهربازی نیست ولی مواضبشم بود
.

𝓣𝓻𝓸𝓾𝓫𝓵𝓮𝓼𝓸𝓶𝓮 𝓭𝓸𝓵𝓵 ༯ | عروسک دردسرسازOnde histórias criam vida. Descubra agora