Pt-11 منو شناخت!

422 36 12
                                    

های گایززززز 👋🏻
بعد سال ها برگشتم
شرایطشو میدونین دیگه ... ببخشید دیر شد ....

—————————-
تهیونگ نامجونو به سپمین معرفی کرد .. منتها قضیه ی سوکجینو نگفت تا ببینن چی میشه نشسته بودن چایی میخوردن که صدای زنگ در اومد
تهیونگ : فک کنم آخرین نفرم اومدددددد
و رفت که درو باز کنه
.
کوک تو فکر بود ولی سپمین و نامجونه بدبخته از همه جا بیخبر داشتن حرف میزدن و شکمشونو با چرت و پرت پر میکردن که .....
جین : سلااااااااام بر همه زیبارویان ... حالا هرچی باشین از من زیبا تر نیس-.....
داشت حرف میزد که تا نگاهش به نامجون افتاد ساکت شد
نامجون : جینی .....
جین : مونی..
گفت و اشک تو چشماش جمع شد از اونسمت نامجون داشت خاطراتشو با پسر مرور میکرد و تو دلش زار میزد ....
نامجون : کیم سوک جین .. من عاشقت شده بودم چرا....
سوکجین : ببخشید مونی .. ببخشید زندگیم
اره این با کلیشه های دیگه فرق میکنه ایندفه بیبی باید از ددیش عزر ( درسته ؟ ) خواهی کنه ... :)
نامجون : باشه .. باشه ... لازم نیست چیزی بگی فقط بیا بغلم .. سوکجین خواست به سمت نامجون پرواز کنه که ...
یونگی : خفه شین برین تو اتاق مهمون عشقبازی کنین ..
نامجون با چشمای درشت شده به یونگی نگاه کرد
نامجون : شوگا هیونگ ما کی عشقبازی کردیم
جین که از خجالت سرخ شده بود نمیدونست چی بگه
جین : یااااا یونگیااااااا پررو شدی ها ... دلت برا کفگیرم تنگ شده مثل اینکه ..
و کفگیر جین چیزی بود که اگوست دی اعظم رو با تموم ابهتش میترسوند
یونگی : حالا ... چی گفتم مگه فقط خواستم خودتون راحت باشین هرکاری دوست دارین بکنین
جیمین : ددی ریدی آبم قعطه در رو تا جین هیونگ دمبتو داغ نکرد ( زیر گوش یونگی گفت )
یونگی : خب تا شما -...
که با آرنج هوسوک که تو پهلوش فرود اومد ساکت شد
یونگی : اوکی من میرم چندتا باتل واین بیارم
هوسوک و جیمین : اره بدو بدو
نامجون همونجوری که جینو تو بغلش گرفته بود زیرگوشش کلمات عاشقانه میگفت ... دروغ چرا .. دلش برا بیبیش تنگ شده بود
جین : من میرم به تهیونگ کمک کنم
دلش میخواست بیشتر تو بغل نامجون بمونه ... ولی ناسلامتی متخصص زنان و زایمان بود ... میدونست تهیونگ نباید زیاد کار کنه
جین : تهیونگ گناه داره با بچه ی تو شکمش این همه کار داره انجام میده
نامجون اروم در گوشش زمزمه کرد
نامجون : وقتی خودتم به این روز انداختم اونوقت میگی سخته ...
جین که حواسش نبود داد زد و گونه هاش گل انداخت
جین : یاااااا مرتیکههههههه
همه با تعجب بهشون نگاه میکردن 
کوک : جین هیونگ چت-....
جین : هیچییییییییی
و به سمت اشپزخونه دویید
.
.
تهیونگ : جین هیونگ اونجا چه خبره
جین : هیچی ... کمک میخوای .. واست خوب نیست اینقد سرپا وایستی
تهیونگ : جین هیونگی تو که غریبه نیستی .. حس میکنم کمرم از صبح داره میشکنه دیگه نمیتونم وایستم
جین به سرعت رفت و کاهو رو از دست تهیونگ گرفت
جین : بچه .. ما غریبه ایم ؟؟ خودت گفتی نیستیم ... حداقل به من میگفتی میومدم کمکت .. اینم الان من خرد میکنم برو یکم بشین
تهیونگ : ممنون هیونگی ... به خدا که ثواب کردیییی قربونت برمممممم
جین : باشه حالا نمیخواد خودتو لوس کنی ....

𝓣𝓻𝓸𝓾𝓫𝓵𝓮𝓼𝓸𝓶𝓮 𝓭𝓸𝓵𝓵 ༯ | عروسک دردسرسازTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang