جرقه های کوچیک اما لذت بخشی که زیر پوستشون احساس میکردن فقط یه معنی داشت...اونا توسط الهه ماه به عنوان جفت انتخاب شده بودن.
ییبو چشم های متعجبش رو به الفایی که تازه ملاقاتش کرده بود، دوخت...کی انتظارش رو داشت که ولیعهد واقعا جفتش باشه؟
ناخوداگاه خودش رو جلو کشید تا رایحهی الفاش رو بهتر حس کنه اما ژان دستش رو از روی گونه ییبو برداشت و اون لذت کوتاه رو به پایان رسوند.
ییبو لبخند تلخی زد و خودش رو بلافاصله عقب کشید، چرا فکر میکرد ولیعهد پکش قراره بهتر از خانوادهش باهاش رفتار کنه...؟
اما نمیدونست دلیل عقب کشیدن ژان، عذاب کشیدن از لمس کردن گونهی کبود جفتشه.
«کار کیه؟»
ییبو ابروهاش رو بالا انداخت و گیج به ژان زل زد، منظورش گونهش بود؟
«چیز مهمی نیست سرورم»
رایحهی تلخی که زیر بینیش پیچید باعث شد صورتش رو جمع کنه...این بو برای ییبو بود؟ هیچوقت فکر نمیکرد امگایی رو با رایحهی تلخ ببینه و این فقط بیشتر تحریکش میکرد تا شخصی که میتش رو ازار داده بود پیدا کنه.
«کار کیه ییبو؟»
ژان با لحن سردی پرسید و لرزه به تن تک تک امگا ها و بتا های اون اطراف انداخت، فرمون های سردش به شدت داخل فضا پخش میشدن و قدرت الفای اینده پک رو به رخ همه میکشیدن.
و قدرتی که ژان داشت از خودش به نمایش میذاشت، اونم بدون استفاده از الفاوُیسش یا شیفت کردن، برای ییبو جذاب بود...اره دیدن قدرت نمایی الفاش براش فوق العاده جذاب بود!
«پدرم، سرورم»
ژان نیشخندی زد و کمرش رو صاف کرد...تحکم صداش رو دوست داشت، حتی با اون همه فرمون قوی ای که پخش میکرد، ییبو با وجود لرزیدنش چشم هاش رو ازش نگرفته بود و صداش کوچیک ترین نشونه ای از ترس نداشتن...رفتارش کاملا در شان لونای اینده بود!
میتونست ناراحتی و تلخی جفتش رو حس کنه اما قصد نداشت فعلا کاری انجام بده...
«پسرهی نمک نشناس! چجوری جرئت میکنی...!»
صدای بلند گانگ وانگ داخل حیاط عمارت پیچید، اون مرد هیچوقت نمیتونست عصبانیتش رو نسبت به پسر کوچیکش کنترل کنه و حالا جلوی بدترین ادم ممکن داشت عصبی میشد!
گرگ های اطراف ییبو بلند غریدن و دندون هاشون رو به رخ گانگ وانگ کشیدن...اما ژان با ارامشی کاملا ظاهری راه رفته رو برگشت. رو به روی پدر امگاش قرار گرفت و کلماتش رو با سرد ترین حالت ممکنه ادا کرد.
«پس خاندان پر افتخار وانگ اینجوری با لونای اینده کشور رفتار میکنه؟ با کبود کردنش و تحقیر کردنش جلوی جمع؟»
YOU ARE READING
Noble
Werewolfییبو امگای اصیلی که از بچگی همراه برادر الفاش برای محافظ رهبر بعدی پک شدن، اموزش دیده بود حالا مجبور به ازدواج با ولیعهد میشه... «الهه ماه...گرگ لعنتی، چجوری میتونی انقدر خواستنی باشی؟ دلم میخواد تا اخر عمر اینجوری تو بغلم لم بدی و گردنم رو لیس بزنی...