«باید اعتراف کنم که وقتی اولین بار دیدمتون اصلا انتظار همچین امگای زیبایی رو نداشتم!»
ییبو چشم هاش رو به زن مبهوت دوخت و کوتاه سرش رو تکون داد.
«به جرئت میتونم بگم که زیباترین امگای این سرزمینید»زن بتا در حالی نگاهش رو روی بدن ییبو میچرخوند با بی حواسی زمزمه کرد و باعث شد ییبو نگاه عصبیش رو به زن بدوزه.
گرگش احساس خطر میکرد، نه اینکه نتونه از پس اون زن بربیاد یا همچین چیزی...فقط با نبودن مارک الفای مقدر شدهش روی گردنش گرگش نسبتا ضعیف شده و بی قراری میکرد و این به شدت ییبو رو ازار میداد.
باید با ژان در موردش حرف میزد...
«خب نظرتون چیه بهم دلیل اومدنتون رو بگین؟»
ییبو به سردی زمزمه کرد و از چایای که ندیمه ها تازه براش اورده بودن، نوشید.
ندیمه بتا انگار که تازه به خودش اومده باشه، سرفه ای کرد و با گرفتن نگاهش از بدن ییبو و پایین انداختن سرش، جواب داد
«باید یه سری چیز ها رو بهتون اموزش بدم، اینکه تو دربار و یا مقابل رهبر و لونای پک چجوری رفتار کنید، قراره وظایفتون چی باشه و موقع نامزدی و اینکه تا قبل از ازدواج باید چه مسئولیت هایی رو به عهده میگیرین...»
خم شد و از کیسهی پارچه ای که همراه خودش اورده بود، طومار ها و کتاب های حجیمی رو بیرون کشید و به سمت ییبو گرفتشون.
«روز قبل از تاج گذاری باید یه دیدار با لونا و رهبر پک داشته باشین و قراره در رابطه با اینکه چجوری در طول مراسم رفتار کنید رو، شخص لونا بهتون یاد بدن...یه سنت قدیمیه البته من یه سری چیزا رو با خودم اوردم که با خوندنشون باعث میشه یه پیش زمینه ای داشته باشین»
ییبو اهی کشید و چشم هاش رو روی هم فشار داد، انگار زندگی درباری قرار بود ازادی رفتاریش رو ازش بگیره.
«و لباستون...طبق سنت پک، لباس نامزدی و روز ازدواج باید همرنگ گرگ شخص باشه. قبلا از ولیعهد شنیدم که رنگ گرگتون سفیدِ مایل به کرمیه، پس فقط مدلش میمونه که پیشنهاد میکنم...»
زن یکی از طومار ها رو برداشت و بندش رو باز کرد
«از طرح های اینجا یکی رو انتخاب کنید، اونایی که خط خوردن قبلا توسط لونا رد شدن، پس سعی کنید از باقیشون یکی رو انتخاب کنید»
ییبو دستش رو مشت کرد...
خب انگار قرار نبود کنترل لباس پوشیدنش هم دست خودش باشه.
پوزخندی زد و نگاهش رو به طرح لباس ها دوخت...
هیچکدومشون اونی نبودن که ییبو بخواد برای مراسم نامزدیش بپوشه، ولی اهمیتی هم نداشت، داشت؟
YOU ARE READING
Noble
Werewolfییبو امگای اصیلی که از بچگی همراه برادر الفاش برای محافظ رهبر بعدی پک شدن، اموزش دیده بود حالا مجبور به ازدواج با ولیعهد میشه... «الهه ماه...گرگ لعنتی، چجوری میتونی انقدر خواستنی باشی؟ دلم میخواد تا اخر عمر اینجوری تو بغلم لم بدی و گردنم رو لیس بزنی...