Chapter.19

294 94 11
                                    

دست ژان روی کمر ییبو خشک شد و نگاهش رو به چشم های بسته‌ی امگاش داد.

«مطمئنی؟ میدونی که قبل مارک کردن باید امادت کنم»

ییبو جاش رو روی پای ژان درست کرد و چشم های طلاییش رو به چشم های یخی الفاش دوخت و با گذاشتن دست هاش روی گردنش، به لب هاش حمله کرد.

بوی شیرین لیموش داخل اتاق پخش شده بود و با چشم های خمارش همچنان به الفاش نگاه میکرد.‌

گرگش هنوز به خاطر اتفاقات چند دقیقه پیش، گوشه ای برای خودش نگران و ترسیده کز کرده بود و فقط میخواست مارک الفاش رو روی گردنش داشته باشه.

ژان دست هاش رو روی شکم لخت ییبو که در کمال تعجب شیش تیکه بود، گذاشت و مشغول نوازش کردن پهلو هاش شد.

کم کم کنترل رو بدست گرفت و با فشار دادن پهلو های ییبو، با دندون هاش به جون لب های امگاش افتاد و تا وقتی مزه‌ی خون رو حس نکرد و ناله های از روی درد ییبو رو نشنید، عقب نکشید.

ییبو با چشم های خمار و خیس و لب های داغون و خونی اونقدر خواستنی شده بود که ژان، بدون اینکه بتونه پوزخند خودش رو مخفی کنه ییبو روی تخت کوبید و با چنگ زدن موهاش و عقب کشیدن سرش، مشغول لیس زدن خون روی لب های امگاش و بوسیدنش شد.

اروم اروم بوسه هاش رو به طرف گردن ییبو برد و شاهرگش رو بین دندون هاش گرفت اما بدون مارک کردنش، فقط مشغول مکیدن و کبود کردن گردنش شد.

«‌عــاح...الفـا...آهـه»

ژان خندید و مچ دست ییبو رو که به طرف موهاش میومد رو گرفت و بالای سرش رو تخت نگه داشت.

برای چند ثانیه عقب کشید و از دور به امگاش خیره شد. با دیدن چشم های خمارش، لب های خونیش، گردن کبودش و قفسه‌ی سینه‌ش که تند تند بالا پایین میشد با صدای بلند غرید.

دیدن ییبو تو اون حالت گرگش رو دیوونه میکرد، حتی فکر کردن به اینکه امگای زیبایی که زیرش نفس نفس میزد امگای خودش بود باعث میشد بخواد تا بیهوش شدن ییبو داخلش بکوبه.

لب هاش رو لیس زد و با حس کردن دست ازاد ییبو روی گردنش، خم شد و دوباره بوسه‌ای رو شروع کرد...

وقتی حس کرد امگاش نفس کم اورده، عقب کشید و بعد از بوسیدن چشم هاش، جوری که به ییبو فشار نیاد، روی شکمش نشست و مشغول در اوردن لباسش شد.

و بعد از اینکه کاملا بالاتنه‌ش رو لخت کرد، دوباره روی امگا خم شد و اینبار با قفل کردن دو دستش روی تخت، مشغول بوسیدن و مکیدن نیپل راستش شد و با دست ازادش، نیپل چپش رو بین انگشت هاش گرفته بود و باهاش ور میرفت.

و ژان به خوبی میتونست حس کنه که ییبو داشت از حس کردن زبونش روی نوک سینه‌ش، دیوونه میشد.

NobleWhere stories live. Discover now