مدام توی یه مسیر راه می رفت و هر چند دقیقه ای به موهاش چنگ میزد صدای بقیه پسرا که داشتن غر میزدن و برای پسری که هنوز پاش توی این خوابگاه باز نشده بود خط و نشون میکشیدن تا توی اتاق هم میومد حتی با وجود اینکه هوسوک در اتاق رو بسته و قفل کرده بود کجا مونده اون پسر عجیب و غریب و وسط این بل بشو جونگکوک کجا غیبش زده بود نامجون نشسته بود و سرشو با دستاش گرفته بود بیشترین عذاب رو اون تحمل میکرد چون پشیمون بود میدونست بعد از این خوابگاه رنگ آرامش نمیگیره
+ سوکجین خواهش می کنم بشین فقط داری سر منو گیج میکنی اینطوری که چیزی درست نمیشه.
–دقیقا نمیدونم داره چه اتفاقی میوفته ولی احساس بدی دارم...اههه جونگکوک کدوم گوری غیبش زده باز.
نامجون سرشو به چپ چرخوند که با صورت هوسوک تو چند سانتی متری صورتش برخورد کرد و از ترس عقب پرید
+دیوونه شدی؟.
+می خوام ببینم چقدر داری عذاب می کشی.
+مشخص نیست؟!.
+نچ هنوزم کمه.
نامجون دستشو پشت سر هوسوک برد و با حرص موهاشو کشید
+تو هم الکی بیکار نشنین یکم عذاب بکش.
هوسوک چهره اش از درد موهاش جمع شد و داد کشید موهاشو از دست نامجون جدا کرد و ضربه ای به بازوش زد
+ولم کن ، می خوای بمیری کلمو کندی.
سوکجین که تا الان ساکت داشت دعواشون رو تماشا میکرد آروم به سمتشون قدم برداشت
–هی..می..میگم بهتر نیست خودمون بریم دنبالشون بگردیم.
نامجون خودش رو از هوسوک جدا کرد
+اگه منظورت جونگکوکه که اون خودش برمیگرده و اولین بارش نیست که یهو غیبش میزنه اما در مورد اون پسره ، پارک جیمین اصلا فکرشم نکن همینجوریش بچه های خوابگاه نیومده از دستش شکارن از کجا معلوم که خودش نخواسته بیاد اینجا و یه اتاق جدا گرفته.
–ما بهش قول دادیم نامجون من تو هوسوک جونگکوک ، یادت رفته.
انگار اینجا سوکجین بیشتر از هر کسی روی قولی که داده بودن پایبند بود حتی با وجود بد قولی خود اون پسر اما نامجون همچنان مخالف بود
+هیونگ جونگکوک مسئول همه ی ایناست و الان اون اینجا نیست اون..الان..اینجا نیست ، غیبش زده.
اما درست همون موقعه در باز شد و با ورود جونگکوک چشمای تشنه از انتظارشون سیراب شد اما طولی نکشید که همه ی خوشی ها با گرمایی از اضطراب ذوب شدن در بسته نشد و تهیونگ و جیمین از پشت اون بیرون اومدن سوکجین با چشمای گرد شده اش نگاهی بهشون کرد
–چخبره؟.
جونگکوک از پشت شونه اش نگاهی به تهیونگ جیمین انداخت
أنت تقرأ
servants of love (بندگان عشق)
عاطفيةدر پی ناجی ات در خیابان زندگی قدم میزنی کیست؟ کجاست آن ناجی؟ تاریکی ، مهلت بده... شاید کسی مثل او ، درون تو در پی کس دیگریست در این ظلمت بی پایان عشقی رسوا کننده رشد میکند ، از تاریکیِ گناه مینوشد و بزرگ و بزرگ تر میشود و شما در راس آن عشق یکدیگر را...