-آخخخ.
برای بار چندم....بازم چیزی نگفت و سعی کرد به آرومی از جاش بلند بشه
+محکم وایسا هه جون نفسم برید بس که از پشت این ماسک بهت گفتم.
+خب به من چه درشون بیار.
+نمیشه بجاش تو محکم وایسی؟چهارمین باره که داری میندازیش زمین.
جیمین بی صداایستاده بود و داشت بحثی که بر سر اون بود گوش میداد اصلا فکر اینجاشو نکرده بود
+نمی تونم نگهش دارم سنگینه دارم شاخ در میارم آخه با این هیکل چطور میتونه انقدر سنگین باشه.
هوسوک که کمی اونطرف تر داشت تمرین میکرد متوجه آشفتگیشون شد و سمتشون رفت
+چیزی شده بچه ها؟.
دوک بین که فرصت خوبی برای مسخره کردن گیر آورده بود پرید و بازو های هوسوکو گرفتو تکون داد
+قهرمانمون باز نشسته شده.
هه جون لنگه کفششو در آورد و سمت دوک بین پرت کرد برای اون وقت مناسبی برای تحمل شیطنت های اونا نبود هوسوک نگاهی به جیمین انداخت آخه چطور ممکن بود که نتونه اون پسر رو بلند کنه
+شوخی میکنی! چند کیلویی مگه جیمین؟.
-شصت.
+اینکه با توجه به سن و قدت نرماله اونم با وجود عضله هات.
اوه اما این برای جیمین نا امید کننده بود فکر تمام موانعی که ممکن بود روند تمرینش رو به تاخیر بندازن کرده بود اما خودش چی؟ فکر مانعی مثل خودش رو هم کرده بود؟ تنها چیزی که میتونست اونو از پا در بیاره خودش بود بقیه می خندیدن اما لبخند جیمین خسته تر از اون چیزی بود که با شادی صدای خنده اونا همراهی کنه هه جون دستی به صورتش کشید و پیشنهاد داد
+چطوره سه نفره این کار رو انجامش بدیم.
جیمین چهار زانو نشست بی توجه به نگاه خیره بقیه و لب هایی که بهم فشرده میشد موهای سیاهش رو از بند کلاه کپش آزاد کرد و دستشو به پیشونیش زد اونا متوجه نیستن مشکل از هه جون نیست اوه پسرک بیچاره وقتش نبود که دیگه به سرنوشت ببازه؟ مگه تا الان نباخته بود؟ یعنی مشکل با دو نفر حل میشد؟ (نه بچه ها شما متوجه نیستین من واقعا برای شما سنگینم) در بی خبر باز شد و جیمین به سمت در برگشت با دیدن جونگکوک ناخداگاه معذب شد و با اخم روشو برگردوند موهاشو با دستش بالا زد و کلاه کپش رو سرش کرد و سعی کرد احساس گز گز مزخرفی که داشت توی گونه هاش می پیچید رو نا دیده بگیره
+به کجا رسیدین(نگاهی به جیمین انداخت که تو خودش مچاله شده بود) اصلا تا جایی هم پیشرفتین؟.
هوسوک بجای بقیه جواب داد
+ تو پارت جیمین گیر کردیم.
جونگکوک پوزخند صدا داری زد و این جیمین رو کمی آزرده کرد
KAMU SEDANG MEMBACA
servants of love (بندگان عشق)
Romansaدر پی ناجی ات در خیابان زندگی قدم میزنی کیست؟ کجاست آن ناجی؟ تاریکی ، مهلت بده... شاید کسی مثل او ، درون تو در پی کس دیگریست در این ظلمت بی پایان عشقی رسوا کننده رشد میکند ، از تاریکیِ گناه مینوشد و بزرگ و بزرگ تر میشود و شما در راس آن عشق یکدیگر را...