Part 5- نماینده

212 60 287
                                    

هر دو تمام مسیر را در سکوت و افکار پریشان ذهن‌شان طی کردند. مسیر طولانی و خسته کننده بود و فشار عصبی که رویشان آمده بود لرز خاصی در بدنشان ایجاد می‌کرد. وقتی وارد دالانهای منتهی به دریچه شدند، حتی تلاشی برای پوشیدن آن ارسی های نمدی بخرج ندادند. ییبو مطابق معمول جلوتر گام بر میداشت و از نردبان عمودی بالا رفت اما قبل از باز کردن دریچه کمی گوش ایستاد. جان درست زیر پایش چند پله پایین‌تر ایستاده و منتظر بود به اتاق گرم سلطنت برگردد. اما ییبو صدای همهمه ای می‌شنید و نمی‌خواست ریسک کند. وقتی مطمئن شد کسی در اتاق سلطنت نیست دریچه را کنار زد و فوراً وارد شد تا جان هم داخل شود.

هنگامی که هر دو داخل شدند صدای همهمه و گفتگو را درست پشت در اتاق سلطنت شنیدند. واضح نبود زیرا اتاق با دیوارهای قطور و یک در از جنس چند لایه چوبهای مرغوب ساخته شده بود. جان ایستاد و وقتی دریچه دقیق و تمیز سر جایش قرار گرفت به سمت در رفت و با خشونت آنرا گشود: چه خبرتونه یه ساعته دارین اینجا حرف می‌زنین؟

پیان و لوگان- وزیر تشریفات و وزیر اعظم - به همراه دو نماینده مجلس پشت در با نگهبانان بحثی جدی داشتند و به محض دیدن چهرۀ عصبانی پادشاه سکوت کردند‌.

-: گفتم چتونه؟

وزیر اعظم جلو آمد و سر خم کرد: سرورم! نزدیک یک ساعته منتظر پاسخگویی شماییم... نگران شدیم.

نگاه وزیر به کفشهای گلی جان خیره ماند و بعد با نگاهی که تلاش می کرد حیرتش را سیاستمدارانه پنهان کند، به پادشاهش نگاه کرد. در میان سکوت بین دو چشم حرفهایی ناگفته بیان شد که شوالیه جوان از پشت در می‌توانست بفهمد وزیر از موضوع خروج آنها مطلع شده

-: اگه جواب ندادم حتما کار داشتم.

وزیر اعظم شرمنده دوباره نگاهش را پایین انداخت و گفت: بابت مزاحمت عذرخواهی می‌کنم.

-: چی کارم دارین این وقت شب؟

ساعت به نیمه شب رسیده بود و حضور نمایندگان مجلس در این ساعت در قصر نامتعارف بود.

-: قربانتان گردم! مسئله ای پیشامد کرده که نمایندگان کمی بابتش نگران شدند و وقتی از جناب پیان شنیدن که شما هنوز در حال رسیدگی به امور هستین خواستن شرفیاب بشن ولی...

جان نگاه برزخی اش را به نمایندگان داد و گفت: وقتی منشی من پشت در اتاقم نیست، یعنی امور اداری انجام نشدنی هستن... الان هم برید و صبح مزاحم بشید.

و بعد در را رویشان کوبید. نیاز داشت در حال حاضر به اموری که دیده و شنیده تمرکز کند و وقتی برای رسیدگی به امور جاریه بر کشور نداشت. کشوری که می رفت در جریان زیرپوستی ترسناکش از هم دریده شود و این امور جاریه پشیزی ارزش نداشته باشد. وقتی به سمت ییبو چرخید انتظار داشت از سمتش مورد سرزنش قرار گیرد. ییبو بارها به او تاکید کرده بود امور کشور را مطابق اصول و روال همیشگی انجام دهد تا دستوراتش خلاف قاعده و مورد توطئه واقع نشوند ولی حالا شوالیه‌اش هم می‌دانست باید ذهن پریشانشان به تحلیل وقایع بپردازد.

Crown Of Captivity Donde viven las historias. Descúbrelo ahora