Part 14- قبایل

144 27 287
                                    

آنچه گذشت:
جان و ییبو بعد از شورش در قصر به سمت غرب کوهستانی اومدن تا در جلسه‌ای که شولیان با قبایل منطقه گذاشته بود شرکت کنن.
قبایل در مرزها ساکن هستن و اختلاف بین اونها ممکنه باعث کم شدن امنیت مرزها بشه. بصورت کلی عشایر در هر کشور و منطقه ای نگهبانان امنیتی مناطق غیر مسکونی هستند و حالا این اختلافها در بین قبایل خیلی می‌تونه به ضرر باندراس باشه
قبایل که با هم دعوا دارن، با دولت هم همیشه سر ناسازگاری داشتن طوریکه دولت رو‌به رسمیت نمیشناسن. اما از عاشقان و وفادارن به سلطنت شیائو هستن. به همین دلیل جان و ییبو تصمیم گرفتن صحبت کردن با مردم عادی و جلب نظر و رضایتشون رو از قبایل شروع کنن چون قبایل قدرت نفوذ بالایی در بین مردم دارن.
بانو آرونه، همسر برادر جان در حالیکه پا به ماه هست، شولیان رو تا اون عمارت غربی همراهی میکنه و ما میفهمیم که خانواده اش که پادشاه کشور بانیان در شمال باندراس، ممکنه بچه رو ازش بگیرن تا با کمک اون به باندراس ضربه بزنن.
پادشاه قبلی باندراس -شیائو هون- به همراه همسر اولش بانو سی شی که اهل آلای هست، به آلای رفت تا در خصوص مشکلات باندراس با آلای مذاکره کنه تا دست از سر باندراس برداره. اما دربار آلای خودش رو هم دستگیر میکنه.
و حالا جان و ییبو بعد از یک سفر خسته کننده، در حالیکه جان نیمه سرماخورده است، به عمارتی در غرب رسیدن و می‌خوان با قبایل به گفتگو بپردازن

و حالا ادامه ماجرا:

______________
با باز شدن در سالن غذا خوری، جان تمام قد ایستاد و به تبع آن لیان و ییبو -دو شوالیه اش هم فوراً ایستادند. آرونه سنگین و سخت قدم برمیداشت هر چند شکم برجسته اش به خوبی در لباسهای پر چین و شکن مخفی شده بود، اما عرقی که روی پیشانی اش از همان چند قدم نشسته بود نشان می داد اصلا اوضاع مساعدی ندارد. جان با دیدن همسر پا به ماه برادرش در آن عمارت کوهستانی شرمنده شد. این زن حتی یک باندراسی هم نبود که بگوید برای وطن چنین از خود گذشتگی ای کرده است.

آرونه با دیدن جان شوکه و عذرخواه گفت: اوه! سرورم! خواهش می کنم....

خواست خم شود که جان قدمی به جلو برداشت و بازویش را گرفت و بعد به لیان اشاره کرد تا زن را همراهی کند. آرونه لبخند مهربانی زد و روی اولین صندلی میز بزرگ غذاخوری نشست. هیچ کس هیچ حرفی در زمان سرو غذا نزد. و وقتی بالاخره خدمتکاران از میز فاصله گرفتند، لیان چون بانوی خانه دستور داد: همگی بیرون.

خدمتکاران تعظیم کرده و دستور را فوراً اجرا نمودند. وقتی آخرین خدمتکار هم از اتاق بیرون رفت و در با صدای کوبش بلندی بسته شد، جان قاشقش را درون ظرف گذاشت و رو به آرونه گفت: بانوی من! نیازی نبود به خودتون اینقدر فشار بیارید.

زن به وضوح درد می کشید. اما لبخند زد: من رو از همجواری خودتون محروم نکنید سرورم... باید مواردی که شب گذشته ازم خواسته بودید رو بهتون می دادم... لیان عزیز سرگرم کارهای دیگه است و نتونست به اتاقم بیاد... اون موضوعات هم چیزی نبود که بشه با پیغام بهتون برسونم.

Crown Of Captivity Donde viven las historias. Descúbrelo ahora