part 1

219 11 0
                                    

1-این داستان توسط دختری نوشته شده که می نگارد آنچه که نیست را:۰)))دختری که کمبودش را مینویسد و درجای قلب داستان میگذارد ...عشق چیست؟
سالیان سال پیش مردم در سرزمین بیری موتیا در آرامش زندگی میکردند پادشاه آن سرزمین مردی مهربان و بخشنده و انسان دوست بود . پادشاه سه فرزند از ماه داشت .سه سنگ از هزاران سال پیش نسل به نسل گشته و تا الان بوده و در گردن و تاج و سنجاق سه پسر پادشاه است. این سه سنگ ، سه رنگ دارد.سفید نماد صلح ، آبی نماد انسان دوستی و سبز نماد عشق...وقتی این یه سنگ شکسته کنار هم قرار بگیرن تعادل زمین بهم میخورد و فتنه های آسمان شروع به حمله میکند برای همین پادشاه بعد به دنیا آمدن سه پسر از سه زن مختلف آن هارا در جایی با امنیت در سه بخش مختلف سرزمینش نگه می‌داشت و گاها سر به آنها میزد برای اینکه مطمئن شود پسر ها بهم خیانت نمی‌کنند بهترین اساتید را برای کمک به رشد اخلاقی آنها برایشان انتخاب میکرد ...پسر اول از ملکه مویانگ بود... یانگ وو!موهایش خرمایی بود و چشمانش قهوه ای تیره رنگ ،رنگ چشمانش تو را در دریای افکارت غرق میکردند...سنگ انسان دوستی پیش او بود .پسر دوم از سوگلی پادشاه سانهو بود .... سونهو موهایش به رنگ سفید بود و چشمانش به رنگ سبزی چمنی که در بهار میروید... سنگ صلح دست او بود.پسر سوم ،پسر بانو جونهان صیغه پادشاه که علاقه خاص و زیبایی جدا از زن های دیگر به او داشت ...جونهو سفیدی پوستش مانند ماه سفید چشمانش زاغ و سیاه موهایش موج دار و لخت سیاه...سنگ عشق پیش او بود.سال ها گذشت اما روزی پادشاه درگذشت و مردم آن سرزمین بزرگ به احترام او سیاه پوش بودند تا سه ماه تمام !اما...روز بعد فوت پدر پسر ها هم را برای اولین بار دیدند و سر جانشینی جدال افتاد مسلما پسر اول باید جانشین میشد و تا وقتی پسران او به دنیا بیایند سنگ ها پیش
همان برادر ها باشه اما...یانگ وو بخاطر فشار مادر حریصش به دو برادر دیگه خیانت کرد و سه سنگ را از آن خود کرد اما او از قدرت این سنگ های کنار هم شده خبر نداشت سپس دنیا در یک لحظه با کنار آمدن آن سه تیکه سنگ متوقف شد...قطره های باران در هوا معلق بودند رود جاری وایستاد آبشار در هوا ماند الهه ماه پا ب زمین گذاشت و سه برادر را مجازات کرد ...هر سه تا سنگ را پس گرفت و نیرو آنها را ازشون گرفت و به آنها داد.به آنها گفت :من این سه تا سنگ را به شما سه برادر باز میگردانم اما با یک شرط و یک راز! پسر ها که انقدر ترسیده بودند نمیتوانستند حرف بزنند اما الهه ادامه داد ... من قدرت این سه سنگ را از شما میگیرم و این سرزمین رو به سه بخش تقسیم میکنم تا هر بخش را خودتان با توجه به قدرت از دست داده سنگ هایتان آن منطقه حکومتتان را اداره و به آن وظیفه به مردم
بشناسانید آن سه برادر هم به عنوان تنبیه دوم آنها را به
سه موجود با ژنی متفاوت از انسان تغییر داد یانگ وو به گرگینه ،سونهو به جادوگر و جونهو به ومپایر!

پرنس دیوونهWhere stories live. Discover now