1

683 65 34
                                    

با چشمای مغرور و سردش به آدمای که از نظرش بیشتر از یه احمق نبودن چشم دوخت با فخر فروشی نگاهشو از اونا گرفت صدای اهنگ مزخرفی که میومد نادید گرفت موهاش پشت گوشش داد لبخند نیش داری روی لبش نقش بست از بین جمعیت مستی که وسط اون کلاب در حال رقصیدن بودن گذشت با دیدن شخص مورد نظرش جلو رفت کنارش  روی اون مبل گرد نشست
هایلایت های بنفش نور اون بار دوست داشت چشم از اون فضای متشنج گرفت به پسر روبه روش که با بی‌حالی شاتی بالا رفت نگاه کرد توی اون جمعیت با صدای زیباش تقریبا داد زد روبهش شروع به حرف زدن کرد

-امید وارم توی اون مغز مزخرفت نقشه ای چیزی پیدا بشه
با چشمای وحشی بهش نگاهی انداخت

+بهت بگم دهنت ببند میبندی؟

- پاشو تن لشت‌‌‌‌ جمع کن بی مصرف بودن بهترین کاری که میتونی انجام بدی؟

اینو وقتی که سمت میز خم شد وودکا توی دستاش گرفت گفت

+حرفهای نیش دارت دیگ روی من اثری نداره کیم جنی

-محض عیسی بهم نگو که بازم یادت رفت که راجبش فکر کنی کیم نامجون
درست مثل خودش جوابش داد شاید چیزی که این دوستی عمیق تر کرد بود همین کل کل هایی بود که هیچ وقت به ناراحتی خطم نمی شد

+کمتر داد بزن

-احمق

آروم زیر لب گفت که اینبار نامجون دادی زد

+چیزی گفتی
چشماش طبق عادت چرخوند بی درنگ با بی حوصلگی گفت

-هیچی فقط خفه شو

لیوان ودکاش دستش گرفت شاتی بالا رفت با اون لباس کوتاه و جذبش هیچ کس نمیتونست از روی هیکل زیباش چشم برداره همه میدونستن که اون دختر معروف رئیس اصلی شرکت دیاموند رد
صدای هرزه های که داشتن در باره اومدن دوباره اون به کلاب اظحار نظر میکردن نادیده گرفت  از جلوشون با تکبر رد شد وسط جمعیت شروع به رقصیدن کرد
مثل همیشه به عکاس های که از دور ازش عکس مینداختن اونو تحت نظر داشتن احمیتی‌ نداد با اینکه متوجهشون شد بود

نامجون عصبی از روی مبل بلند شد زیر لب غرید
+این دختر وحشی باز داره کار دستمون میده
خیلی نامحسوس به اون جمعیت  نگاهی انداخت بدون جلب توجه مچ جنی گرفت از اون کلاب بیرون زد

-یا احمق ول کن دیگه

دستش با سماجت از بین دستای بزرگش بیرون کشید

به این رفتار دوست عزیزش عادت داشت ازش ممنون بود که همیشه نمیزاشت بیشتر از حدش گند بزنه به خاطر همین توی بار شروع به داد هوار نکرد از اینکه اونو مثل پر کاه بیرون کشید اعتراضی نکرد

به خیابون یه طرفه و خلوتی که با صدای آهنگی که از بار بیرون میومد‌ سکوتش شکسته بود نگاه انداخت

𝙍𝙄𝙉𝙂🥊Where stories live. Discover now