3

214 51 28
                                    

از پله ها پایین رفتن با دیدن جمعیت زیادی که دور رینگی جمع شده بودن حالش بهم خورد خیلیا اونجا لباس هاشون در آورده بودن فقط شلوار توی پاهای زشتشون بود جمعیتی که کمتر کسی توشون هیکل خوبی داشت شکم های  که پر از تتو بودن صدای کر کننده حرف زدنشون داد های و عربده هاشون حالش بدتر از قبل کرده عده ای لیواناشون بالا میبردن وقتی خنده های بلندی سر میدادن به سلامتی مینوشیدن عده ای پولاشون روی میز واسه شرط بندی میکوبیدن با گرفته شدن دست کسی جلوشون بهش نگاه کرد کنار اومد تا نامجون مشکل حل کنه

+آمید وارم که قوانین بدونید
باشنیدن صدای مرد چاقی که سیگاری لایه لباش بود موهای کثیفش بافت بود رنگ خرمای داشت نگاه کرد با بالاتنه ای لخت و خالکوبی های متعدد روی بدنش

وقتی سکوتشون دید خنده بدی کرد

+پولتون واس شرط بندی روی اون میز بزارید

نگاه گذرای به سر تا پای سه تاشون کرد  
+بهتون میاد وضعتون بد نباشه تا الان اینجا ندیدمتون اما باید بهتون بگم اینجا ورودتون با رضایت خودتون ولی زنده بیرون‌اومدنتون نه

+یعنی چی؟
با شنیدن صدای لیسا نگاه بدی بهش کرد که جنی دست لیسا محکم گرفت بهش فهموند که باید خفه بشه

+یعنی اینکه اینجا هیچ قانونی وجود نداره اگر بلای سرتون بیاد پای خودتون

با تایید سه تاشون وارد اون فضا شدن ماسکشون بالا کشیدن چون صد در صد افراد زیادی اونجا اونارو میشناختن سه تا بچه مایه دار توی رد سنی بیست سالگی توی اون جمعیت کلاش حتما یا خیلی شجاعت میخواد یا خیلی کله شقی
جایی وایسادن به رینگ خالی نگاه کردن انگاری همشون منتظر اون فرد خاص بودن

....
در رخت کن محکم بست گوشیش سمت بقیه گرفت
+واقعا برام سوال این سه تا بچه خر پول جز آبرو ریزی چیزی ندارن
جیمین گوشی از دستش گرفت به عکس جنی توی بار نگاه کرد

+جنی کیم
فک نکنم از اون چشمای سردش خوشم بیاد

رزی از کنارشون رد شد نگاه گذرای بهشون کرد
+بیخیال پسرا زندگی اونا به ما چه
تهیونگ تیشرتش کند همون‌طور که داشت دستکشاش میپوشید به رزی نگاه انداخت

+قلب مهربون تو واسه تنفر از یه همچین آدمایی زیادی خوش بینه

چشماش چرخوند گوشی از دست جیمین کشید
به عکس دختری که با اون لباس خیره کننده در حال رقصیدن بود نگاه کرد چشمای اون دختر اگر چه پر از سردی بود ولی به اون یه حس مبهم میداد
گوشی پرت کرد جونگکوک روی هوا گرفتش

+بهتره بیخیال پیگیر شدن آمار این سه تا بشی دنیای اونا با ما هیچ وقت یکی نیست من میدونم توی مغزت جز فکر به اون دختر چیزی نمی‌گذره

با تنه از کنار دوستش رد شد توی دلش فکر کرد که اون احمق ترین موجود باش

نگاهی به دوستاش انداخت به این منظور که مراقب اوضاع اونجا باشن
از بین جمعیت گذشت به صدای تشویق های آدمای دورش احمیتی‌ نداد همش همین بود پر از خستگی و تنفر  خیلی وقت بود که تلاش میکرد به زندگی گذشتش برگرده و مبارزه و رینگ انگاری براش امن ترین زندونی بود که میتونست خودش باهاش وقف بده وارد رینگ شد به کسی که قرار بود زندگیش به گوه بکشه نگاه مرد اون ادما زیادی احمق بودن که میدونستن اخرش قراره ببازن و بازم باهاش روبه رو میشدن

𝙍𝙄𝙉𝙂🥊Where stories live. Discover now