با دستاش که توی بغلش جمع شده توی راهرو وایستادن از دور به لیسا که آروم توی بغل جونگکوک خودش انداخت خیره شد انگاری که وضع خوبی نداشت حالا کوک داشت با حرفاش بهش تسلی میبخشید بدون اینکه دیده بش سمت اتاقی که حدس زد برای خودش رفت اتاقی ساده با دکوری میشه گفت شیک البته اون اتاق از نظر هرکسی زیبا و مجلل بود ولی جنی هیچ وقت به کم راضی نمیشد و همیشه بیشتر میخواست در بست به در تکیه داد نفس عمیقی کشید سرش به در کوبید حالا حتی بهترین دوستشم با این عوضیا در ارتباطه
پنج دقیقه از اون حالت دپرسش نگذشته بود که باز همون کینه چند ساله به قلبش حجوم آورد شاید نیاز به خوش گذرونی داشت درست مثل قبلاً
از اتاق بیرون زد در با شدت بست که متوجه تهیونگ که توی راهرو داشت با چند تا از منشی ها صحبت میکرد شد اونم با صدای در برگشت بهش خیره شد و بعد زیر لب به منشی چیزی گفت سمتش اومد+چته...
نزاشت حرفشو تموم کنه لبخند پهنی زد
-کار برای امروز کافی کیم تهیونگ من یکم احساس خستگی میکنم
چشمکی زد سریع ازش جدا شد هنوزم نگاه های خیره بقیه نمیتوانست حضم کنه انگار که بقیه هم همین طور بودن شاید هیچ کس باور نمیکرد که کیم جنی هنوزم زنده باشه بعد از چند سال برگشته باشه.......
به رد رفته جنی نگاهی کرد دستی به یقش کشید با عصبانیت آخرین دکمه لباسش باز کرد سعی کرد کمی هوا بگیره از نظرش اون هنوزم بی پروا و قراره کلی دردسر درست کنه+چی تورو انقد عصبانی کرده
با صدای جونگکوک دستی دور گردنش کشید برگشت بهش نگاه کرد حالا جدیدا تمام وقت لیسا ام کنارش میدید+هیچی
کوک بهش نزدیک شد دستی روی شونش گذاشت
+بهتر بری کمی استراحت کنی از دیشب تا حالا بی وقفه چشات بازنبعد از حرفش لیسا ام اونو تایید کرد بعد با خنده همراه هم ازش جدا شدن
هنوزم سر جاش میخکوب بود چرا اون اصلا خستگی ناشی از بی خوابی حس نمیکرد کل وجودش از دختری خسته بود که اصلا نمیدونست الان تو این موقعیت واقعا چه حسی بهش دار.....
صدای کر کننده آهنگ بهش حس دگرگونی میداد لیوان دیگه ای تکیلا برداشت سر کشید حسابی مست بود و خودش یه آدم تنها بدبخت میدید ساعت ها بود که سرش روی دستش روی میز گذاشت بود حالت بی حالی داشت و حتی دیگ برای عکاسی که این چند ساعت ازش عکس گرفتن نقش بازی نمیکرد و حتی حرف های کشنده بقیه روش اسر نداشت دستش بلند کرد شاتی دیگ خاست+وای باورم نمیشه وارث خانواده کیم به این روز افتاد اون مثل یه هرزه واقعی
با شنیدن صدای اون دختر که داشت راجبش حرف میزد سرش بلند کرد لیوان جدیدی که حالا جلو دستش بود بلند کرد و سمت دختر چرخید بعد از اولین قلوپی که خورد نگاه متکبری به اون دختر انداخت توی نگاهش پر بود از اینکه چطور میتونی راجبم حرف بزنی وقتی حتی در سطح من نیستی ولی تمام این حرفا توی دلش دفن کرد لبخند شرارت باری زد اون مست بودولی حواسش بود چه خبر همیشه میدونست که اون یکی داره که به کمکش بیاد
با تکست کوتاهی که برای شماره مورد نظر فرستاد دوباره به همون دختر که یه مشت آدم بی لول دیگ کنارش بودن نگاه کرد
لیوان تکیلا که حالا خالی از محتوا داخلش بود روی میز کوبید با همون لحن گستاخانه همیشگیش که باعث میشد حرص بقیه در بیاره روبه دختر گفت
YOU ARE READING
𝙍𝙄𝙉𝙂🥊
Fanfictionریــنگ🥊⬳ -به مبارزه خوش اومدیʚ وسط هیاهو سرو صدا های ادمای کلاش وقتی وسط رینگ وایساد بود داشت باهاش بازی میکرد ᜊ ➥taehyung x jennie Lisa x jk Rose x jimin Jin x jiso Namjon Suga Jhoop بـه قـلـم آونـدیـنا𖠗