9

201 28 3
                                    


همون طور آروم جلو رفت سکوت اتاق با صدای پاشنه کفشاش شکست به پسر مغرور روبه روش خیره شد این اولین باری بود که از این ضاویه بهش نگاه میکرد به اینکه اون یه خدای زیبا یا حتی یه فرشته رانده شدست نفس عمیقی کشید تمام شجاعتش یک جا توی دستش جمع کرد سمت یقش برد آروم روی یقه رو دست کشید اونو مرتب کرد سکوت اون اتاق هیچ جوره دیگ نمیشکست نه پسر روبه روش حرفی میزند نه خودش حرکتی میکرد به خودش جرات داد سرش بلند کرد به چشمای نادرش خیره شد

-دیدی تو مخالف اینکه من بهت نزدیک بشم نیستی

بعد از تحلیل حرفش  دستش سمت دستای کوچیکش که روی گردنش بودن برد دستاش از خودش جدا کرد

+تو برام نمیتونی جذابیتی داشت باشی فقط خواستم امتحان کنم که. دیدم آنقدر خوب نیستی که منو راضی کنی

با تشر ازش جدا شد سمت در رفت

+بهتر پاهات حرکت بدی چون میخواهم این کارو خیلی زود تموم کنم

با چشمای با نفوذش ازش چشم برداشت از اتاق خارج شد

با حرص دستاش مشت شد سمتش رفت با فاصله زیاد ازش از پله ها پایین اومد حتی همه پایین بودن منتظر اونا بودن

+حاظرین

با حرفی که جیمین زد همه سرشون به معنی آره تکون دادن
+هروقت کارتون خواستین شروع کنین ماسماسکا بزارین توی گوشتون منو رزی هر ثانیه فعالیم

...

سمت ماشین رفتن دوتا دوتا توی ماشین نشستن
جنی کنار تهیونگ روی صندلی جا گرفت

به نیمرخ بی نظیر زیباش نگاه کرد هیچ وقت فکر نمی‌کرد از موهای بلند پسر خوشش بیاد بعد فهمیدن اینکه به چی فکر کرده سریع روشو برگردوند حتی خودشم نمی‌خواست این چهره فریبنده ببینه

...
+رز لطفاً مارو تنها بزار
همین حرف کافی بود تا رزی‌ سریع خودش به بیرون برسونه
در بست آروم جلو رفت اون پسر شجاعی بود ولی در برابر زیبای اون دختر چیزی نمی‌تونست بگه و حتی دفاعی نمی‌تونست از خودش داشته باشه

+اینطوری نمیشه
اولین کلمه ای که بعد از رفتن رزی از دهن خودش بیرون اومد سکوت اون اتاق مابین نگاه های متفاوت شکوند

+منظورت چیه نمیشه ؟
لیسا وقتی که دستاشو کنارش تکوندمیداد منتظر جواب بود پرسید

+با این وضع ریخت و قیافه نمیشه

+من که مشکلی نمی بینم
با تخصی تمام گفت تنه ای بهش زد خواست اتاق ترک کنه که وسط راه دستش کشید شد محکم به دیوار خورد  حس خفگی که ما بین دستای قدرتمند پسری که با چشماش خودشو گم میکرد دوست نداشت اون اینو نمی‌خواست این نزدیکی
با حس کردن گرمی اون لبا آتیش توی دلش پروانه هارو کشت ولع می‌بوسید و حتی میتونست با همین بوسه هر دوشونو توی آتیش خفه کنه بلاخره جونگکوک بعد از سالها لبهای دختری که فقط از دور دوسش داشت می‌بوسید ولی این حس خوب با هولی که لیسا بهش داد سیلی که توی صورتش خورد از بین رفت

𝙍𝙄𝙉𝙂🥊Where stories live. Discover now