فصل پنجم ( بخش پنجم : Blackout )
پم تو بغلش خواب بود و چان همچنان موهاش رو نوازش می کرد، اما افکارش هنوز هم پیش حرف های لوهان بود.
اون چراغ سبزی رو که از بکهیون می خواست گرفت و حالا بجای اینکه خوشحال باشه چون بالاخره همه چیز داشت رو غلطک می افتاد، به شدت ناراحت بود و احساس شکست می کرد.
تصور می کرد افسار همه چیز رو تو دست گرفته ولی درواقع به خودخواهانه ترین شکل ممکن داشت با مسائل برخورد می کرد، چون اگه واقعا همه تصمیماتش دقیق و درست بود، نباید اینطور از وضعیت پم غافل می شد، و حتی نباید تو شرایطی که الان هست قرار می گرفت...
پم انقدر برای بکهیون با ارزش هست که بعد از این مدت طولانی بکهیون حاضر شد بازیشو لو بده، حالا همین دختر بچه ای که باعث شد بالاخره دست بکهیون-و بخونه، داشت تو تنهایی زجر می کشید ... چقدر احمق بود ... چقدر احمق-و کور .
لوهان راست می گفت ... گیریم حتی می تونست بکهیون رو برگردونه، چطور می خواست این زندگی که هزار تیکه شده رو مثل روز اول بهم بچسبونه ؟
حتی اگه می تونست این زندگی رو به هم وصل کنه نتیجه انقدر داغون و از ریخت افتاده بود که انگار هیچ چیز سر جای خودش نیست و تا ابد شیار هایی که یادآور تک تک بدبختی و مشکلات بودن تا ابد جلو چشمشون باقی می موند .
چرا از همون اول حقیقت رو نگفت؟ ملاحظه بک رو کرد؟ شاید برعکس تصورش بکهیون وقتی از حقیقت باخبر بشه همه چیز با الان فرق داشت، اما درست از لحظه ای که بک رو دید مطمئن بود کمر بکهیون زیر بار حقیقت میشکنه...
راستش دیگه نمی دونست درست و غلط چیه ... فقط امشب با تمام توان مطمئن شد تا به این لحظه به همه چیز گند زده و فقط توهم باهوش بودن رو داشته .
فهمید بجای انتخاب راه درست تمام مدت سعی داشته همه چیزو با چنگ و دندون کنار هم نگه داره، و حتی دیدار بکهیون از همون اولش هم اشتباه بوده مگه میشه سنگ و کنار شیشه نگه داشت؟ باید روزی که برای اولین بار بکهیون رو تو کافه از نزدیک دید چشم هاشو می بست و با بیشترین سرعت ازش فاصله می گرفت از دور دیدن بکهیون خیلی شیرین تر از این بود که بخواد حالا مثل یه شکوفه زیر پا لهش کنه و از ریخت بندازتش ....
نسیم توی پرده هایی که سهون برای اتاق پم خریده پیچید و چان بهش خیره بود، باد حریر لطیف رو به شکلی که می خواست در میآورد و انگار بخاطر باد بود که پرده هویت می گرفت و وقتی نسیم می رفت پرده باز هم به شکل اولش برمی گشت، بی هویت درست مثل خودش... تو این لحظه احساس می کرد هیچ هویتی نداره و نه حتی هیچ حضوری ...*
*احساس کرد از شبی که حقیقت رو برای ییشینگ تعریف کرد سالها می گذره، اما الان کاملا سبک بود و مدام خودش رو برای این یک سال خورده بازی بیهوده و مسخره ای که راه انداخت ملامت کرد و از خودش بارها می پرسید چرا اینکارو کرد؟ چرا احساس کرد می تونه با این تصمیم کاری از پیش ببره ؟!!
اما دیگه مهم نیست... همینکه میدونست پم صحیح و سالمه، و الان یکی مثل ییشینگ کنارش هست که می تونه بدون وحشت و ضعف نقشه های تو سرش رو عملی کنه احساس رضایت داشت، انگار بعد از کلی بدبختی و در به دری یه تکیه گاه امن پناه خستگی و تنهاییش شده بود.
YOU ARE READING
" BLACK Out " [Complete]
Action•¬کاپل: چانبک | کایسو | هونهان •¬ژانر: رمنس | انگست | اکشن •¬خلاصه: بکهیون نقاش معروفی که دست روزگار خیلی اتفاقی پای مردی مرموز رو به زندگیش باز می کنه، کسی که بر خلاف ظاهر آروم و گرمش از دنیای بی رحمی میاد . دنیایی که به شکل عجیبی به گذشته ی بک...