فصل پنجم :( بخش ششم : تا ابد سکوت )
ЯP.Bella.G:
روزی که بعد از اون شب نحس اومد، حالا داشت آروم آروم خون های ریخته رو پاک می کرد. تیک تاک ساعت مثل افتادن قطره های آب توی اتاق خالی فشار همه چیزو دوبرابر می کرد و حتی کمر سکوت هم زیر این فضای سنگین داشت خم می شد.
میون سالن طویل انتظار که از دوطرف تا ابدیت ادامه داشت، مثل یه وزنه ی سنگین داشت توی زمین فرو می رفت و این انتظار کشنده آروم آروم می خواست جون به لبش کنه.
چیزی که تحویل بیمارستان داد یه جنازه بود، حتی دست های خودش موقع لمس بکهیون می لرزید. اون لحظه بدن بکهیون از مرده ها هم سرد تر بود، اما خیال نداشت بکهیون رو دو دستی تقدیم اون دنیا کنه. واسه پس گرفتنش تا خود جهنم هم می رفت. واسه همین اگه کسی از اون اتاق عمل کوفتی بیرون میومد و حرفی غیر از زنده موندن بک می زد زبونشو از حلقومش بیرون می کشید و دندوناشو توی دهنش خورد می کرد...
فکرو خیال مثل خوره با اشتها گوشت تنشو می خوردن. از نتیجه کاری که شروع کرد می ترسید اما این چیزی که جلوی چشماش نقش بست و اتفاق افتاد حتی توی ضمیر ناخودآگاهش هم نمی گنجید. با تک تک سلولاش درک می کرد چرا چان این همه سال روی واقعیت سرپوش گذاشت. انگاراون از همون اول آخر بازی رو می دونست. حالا چطور می تونست به چان بگه ییشینگ مرده؟
اینکه دلیل مرگش فاش کردن حقیقتی بود که چانیول می خواست باخودش به گور ببره؟ ییشینگ مرده بود و براش اهمیت نداشت ییشینگ خودکشی کرد؛ دیشب اون بود که ماشه رو کشید و جون ییشینگو گرفت، بدون خوداری اشک از گوشه ی چشمش پایین ریخت. چطور می تونست برش گردونه؟ توی این لحظه فقط میخواست خودش به جای اون میبود. اگه این کار ییشینگ رو برمیگردوند سهون بی برو برگرد جونشو می داد.
فقط می خواست همه چیز دوباره مثل قبل بشه ولی حالا...
اوه خدایا هربار بهش فکر می کرد بیشتر از غلطی که کرد پشیمون می شد. تصور نمی کرد ییشینگ اینطور با شنیدن حقیقت بشکنه؛ اون فقط می خواست این رفاقت و نجات بده و همه چیز مثل سابق بشه. بی هیچ کلامی توی تنهایی خودش بیشتر غرق می شد...
چانیول و بک هردو توی اتاق عمل بودن و بک اصلا اوضاع خوبی نداشت. نگاهی به دست و لباسش انداخت که از خون بک کاملا قرمز شده بود. سرش رو به عقب تکیه داد و آروم بیشتر از قبل اشک ریخت. اون نمی تونست قبول کنه ییشینگ رو برای همیشه از دست داده، با تمام وجود میخواست بکهیون زنده بمونه... پلکاش رو روی هم فشرد و حالا صورتش از اشک کاملا خیس بود، چطور به لوهان می گفت مسبب تمام این خون های ریخته خودش بوده؟...
اشک ها پایین میریختن و بعد از سقوط روی لکه های خون بک، انگار به نظر می رسید دارن خودکشی می کنن...
اون باعث مرگ ییشینگ شد، چطور می خواست اینو به چانیول بگه؟………………………………………
لحظه ای که چشم باز کرد، سهون رو کنارش دید. دیدن پسری که همیشه مثل فرشته نجات به دادش می رسه و جونش رو نجات می داد، براش آرامش بود. تاحالا چند بار سهون از مرگ حتمی نجاتش داده؟ درست نمی دونست چون دیگه حساب ازدستش در رفته.
YOU ARE READING
" BLACK Out " [Complete]
Action•¬کاپل: چانبک | کایسو | هونهان •¬ژانر: رمنس | انگست | اکشن •¬خلاصه: بکهیون نقاش معروفی که دست روزگار خیلی اتفاقی پای مردی مرموز رو به زندگیش باز می کنه، کسی که بر خلاف ظاهر آروم و گرمش از دنیای بی رحمی میاد . دنیایی که به شکل عجیبی به گذشته ی بک...