لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.یک ماه بعد
یک ماه خیلی سریع سپری شد. سریع تر از چیزی که ژان انتظار داشت. اون هم با وجود ییبو و رفتارهای فوق العاده اش، برخورد بی نظیر و اهمیت خاصی که برای ژان قائل بود.
البته ژان هم آدم بی دست و پایی نبود و از طرف خودش برای این رابطه تلاش میکرد.
همین باعث میشد این رابطه دو طرفه، بیش از حالت عادی لذت بخش و پر انرژی باشه. به طوری که هردوشون ازش لذت میبردن و ژان خیلی جدی امیدوار بود این رابطه ادامه دار باشه.
با صدای زنگ گوشیش، به سختی از زیر پتو، دستش رو بیرون آورد و روی عسلی کشید تا موبایلشو پیدا کنه.
شب قبل تا دیر وقت مشغول کار کردن روی تابلوش بود و الان شدیدا خسته بود. بی توجه به اسم روی گوشی تماس رو جواب داد.
+ هوووممم
_ خرگوش تنبل هنوز خوابی؟ بیدارشو دیگه
+ ییبو؟
_ نه عمه خدا بیامرزمه...خب خودمم دیگه...پاشو....پاشو بیا لب پنجره
همونطور که غر میزد از تخت گرم و نرمش دل کند و لب پنجره رفت. پرده رو کنار زد ولی هیچی جز ماشین ییبو ندید.
+ بفرما اینم پرده کجایی پس؟
_ من تو ماشینم همونو کج کن برو سرویس کاراتو بکن بیا پایین
+ وااانگ یییبووو
صدای خنده ییبو تو گوشش پیچید.
_ زودباش یه ربع وقت داری، صبحونه هم نخور
+ خیلی خب
تماسو قطع کرد و بعد از انجام دادن کارهاش دقیقا سر ۱۵ دقیقه در ماشین ییبو رو باز کرد.
+ صبح بخیر
قیافه غرغروش باعث شد ییبو تک خنده ای بکنه. چونش رو گرفت و بعد از چرخوندن سرش سمت خودش لب هاشو بوسید.
_ صبح بخیر بانی غرغرو
+ بانی همون عمه خدا بیامرزته
_ پس قبول داری غرغرویی؟
+ کتک میخوای ییبو؟
_ نه نه بریم. بریم بهت صبحونه بدم
همونطور که راه میوفتاد، انگشت هاش رو توی انگشت های دست ژان قفل کرد.
+ حالا چ خبره صبح به این زودی؟
_ توی این یک ماه هیچ روزی رو کامل وقت نگذروندیم... میخوام تمام امروز مال ما دوتا باشه
+ همم ازش خوشم میاد
_ خوبه پس اول بریم صبحونه بخوریم
+ بریم من واقعا گرسنمه
YOU ARE READING
Need For Speed
Fanfictionبیاید اینجا امروز میخوام براتون یک داستان تعریف کنم. داستان پسری که جنون داشت، جنون سرعت. پسری که لقبش گاو وحشی بود و البته باید بگم کاملا متضاد با ظاهر معصوم و دوست داشتنیش. و همه چی از همین جنون سرعت و یک مسابقه خیابونی شروع شد. روز های آپ: شنبه و...