لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.***********
قبل از اینکه ییبو فرصت کنه حتی جمله اش کامل کنه، ژان با چند جمله کوتاه خداحافظی کرد و از اتاق بیرون رفت. برای چند لحظه توی شوک و به محض اینکه فهمید ژان رفته، دنبالش رفت ولی دیر شده بود.
با حالتی داغون به اتاق پدرش برگشت و روی مبل نشست.
× متاسفم پسرم
_ این تقصیر شما نیست....من نباید این کار رو باهاش میکردم.....من نباید از این روش استفاده میکردم......من وقتی فهمیدم بهش دل بستم باید تموم میکردم....من اشتباه کردم....نمیدونم چطور میتونم درستش کنم. اصلا درست شدنی هست یا نه
× خودت چی فکر میکنی؟
_ نمیدونم بابا... اون روز توی کافه گفت من رو بخشیده ولی حتی نذاشت ازش بخوام اجازه بده همه چیز رو درست کنم. گفت فایده ای نداره پس حتی به زبونش نیارم. ولی من ژان رو میشناسم، هیچ نفرتی توی چشم هاش نیست. بیشترین چیزی که میبینم غم و دلخوریه
× پس تلاشت رو تا زمانی که مطمئن بشی هیچ راهی وجود نداره ادامه بده. هردوتون توی این مسیر اذیت میشید ولی یا همه چی کامل برای هردوتون تموم میشه یا دوباره میتونید باهم باشید و اون خاطرات و اتفاقات تلخ رو از بین ببرید
_ حتی نمیدونم کجا میتونم پیداش کنم....گالری بسته اس و جرعت نمیکنم برم دم خونه اش. حتی اگه برم هم فایده ای نداره چون مطمئنم در رو باز نمیکنه
× محل کار دیگه ای نداره؟؟؟
_ چی؟
× محل کار دیگه ای......نمیشه که هیچ کار دیگه ای نداشته باشه
_ نمیدونم.....ولی ممکنه کار دیگه ای باشه
× پس پرس و جو کن. فعلا هم برو به کارت برس نمیتونیم شرکت رو همینطوری ول کنیم که
_ چشم
از سرجاش بلند شد و از اتاق پدرش بیرون رفت. همونطور که به طرف اتاق خودش میرفت با یکی از دوست هاش تماس گرفت و ازش خواست ببینه ژان محل کار جدیدی داره یا نه و اگه داره آدرسش رو براش پیدا کنه.
وارد اتاقش شد و برای اینکه کمتر فکر کنه و انتظار برای جواب عذابش نده، غرق کارش شد. تا زمانی که خورشید غروب کرد و جای خودش رو به ماه داد. با صدای زنگ گوشیش، از جاش پرید و سریع جواب داد.
_ چیشد؟
= یک آموزشگاه نقاشی داره.... به اسم خودشه و خودشم مثل اینکه استادشه.... روزای فرد صبح تا عصر و روز های زوج عصر تا شب اونجاست. آدرسشو برات میفرستم
YOU ARE READING
Need For Speed
Fanfictionبیاید اینجا امروز میخوام براتون یک داستان تعریف کنم. داستان پسری که جنون داشت، جنون سرعت. پسری که لقبش گاو وحشی بود و البته باید بگم کاملا متضاد با ظاهر معصوم و دوست داشتنیش. و همه چی از همین جنون سرعت و یک مسابقه خیابونی شروع شد. روز های آپ: شنبه و...